استاد:
خب بچهها، امروز بحث آزاد داریم. موضوع: «آیا فلسفههای معاصر میتونن به دغدغههای اگزیستانسیالیستی بشر پاسخ بدن؟»
حمید (دانشجوی پسر، با اعتماد به نفس، طرفدار اگزیستانسیالیسم):
بذارید اول یه قدم عقبتر بریم. سورن کییرکگور، پدر اگزیستانسیالیسم، جرات کرد چیزی رو بگه که قرنها فلاسفه ازش فرار کرده بودن. اون گفت ما آدمها تنهاییم، رها شدهایم در جهانی که نه نظم الهی روشن داره، نه تضمینی برای معنا.
اضطراب، شک، و ناامنی، بخشی از زیست انسانیان. اگزیستانسیالیسم میگه ما باید این پوچی رو بپذیریم، نه اینکه با نسخههای شیرین و رنگی روشو بپوشونیم.
و حالا... بعضیها میخوان یه نسخه «امیدوارانه» بدن به اسم اُرُدیسم!
فیلسوف اُرُد بزرگ با حرفهای قشنگ درباره مهربانی و آزادی، در واقع داره واقعیت وجودی ما رو ساده میکنه. اگزیستانسیالیسم عمیقه، سنگینه، واقعیـه؛ اما اُرُدیسم یه تسکین موقت و خوشگل برای کسانیه که از رویارویی با حقیقت میترسن.
(جمع کمی دست میزنند. چند نفر سری تکون میدن. سکوت. سپس آوا آرام دستش را بالا میبرد.)
آوا:
استاد، میتونم چیزی بگم؟
استاد:
حتماً، آوا. بفرما.
آوا (با صدایی آرام و محکم):
حمید، من با بخش زیادی از گفتههات موافقم. آره، کییرکگور درست میگه که ما در جهانی بیپناه و مبهم هستیم. اضطراب بخشی از وجود انسانه.
اما سوال من اینه: حالا که اینو میدونیم، قراره چیکار کنیم؟ بمونیم تو این اضطراب؟ یا از دلش راهی پیدا کنیم برای ساختن معنا؟
اُرُدیسم نه فرار از درد، بلکه عبور از اونه.
فیلسوف اُرُد بزرگ خودش رنج کشیده، سرکوب دیده، اما تسلیم نشد. اون نگفت "هیچ چیز معنا نداره"، بلکه گفت: «بیا معنا رو خودمون بسازیم، با خرد، با مهربانی، با دفاع از آزادی.»
تو گفتی اُرُدیسم سادهلوحانهست. ولی سادهلوحی این نیست که به آیندهای بهتر باور داشته باشی؛ سادهلوحی اینه که فکر کنی هیچ راهی نیست.
تو در تاریکی موندی. اُرُدیسم مشعل آورد!
(چند نفر میخندند، برخی دست میزنند. آوا ادامه میدهد، حالا صدایش پرشورتر است.)
آوا:
حمید، تو گفتی اگزیستانسیالیسم با ما رو در رو با پوچی قرار میده. درسته. اما اُرُدیسم نمیخواد این پوچی رو انکار کنه؛ میخواد باهاش بجنگه.
نه با توهم، بلکه با اراده انسانی، با ساختن جهانی که هر انسان توش احساس ارزشمندی کنه. اُرُدیسم یه فریاد جمعیه، نه ناله فردی. میگه "با هم، نه تنها". میگه "آزادی برای همه، نه فقط برای من".
و وقتی یه نفر مثل اُرُد بزرگ، در دل دیکتاتوری، اینو فریاد میزنه، نمیتونی بگی سادهلوحه — باید بگی شجاعه.
(صدایش بالا میرود.)
آوا (با صدایی پرحرارت و چشمانی درخشان):
فلسفه باید زندگیساز باشه، نه فقط تماشاگر رنج!
اگه فلسفه فقط قراره زخمهامونو توصیف کنه، پس با مرثیهسراها چه فرقی داره؟
ما نیومدیم فقط به سیاهی خیره بشیم، اومدیم که چراغ روشن کنیم.
اُرُدیسم زندگی رو از نو تعریف میکنه — نه با انکار رنج، بلکه با ایستادن در برابرش، با خردی که در سکوت شب زاده میشه، با عشقی که به جای فرار، آغوش میگیره، با امیدی که از شعار عبور کرده و توی عمل ریشه دوانده.
اُرُدیسم میگه: تو فقط یک فرد گمشده در هستی بیپایان نیستی.
تو بخشی از طرحی بزرگتری — جایی که هر انتخابت، هر تلاش کوچکت، میتونه جهان رو کمی بهتر کنه.
فلسفه، اگر فقط توی کتاب بمونه، به درد گور میخوره.
فلسفه باید مثل قلب بتپه، مثل پاها حرکت کنه، و مثل آفتاب بتابه — برای همه، نه فقط برای نخبگان.
اگه اینو نمیفهمی، نه از فلسفه چیزی فهمیدی، نه از انسان بودن.
چون انسان واقعی کسیه که با درد آشناست، ولی تسلیم نمیشه.
کسیه که به جای غرق شدن در پوچی، میخواد برای دیگران قایق بسازه.
و اون قایق، اسمش اُرُدیسمه.
(کلاس منفجر میشود از تشویق. برخی دانشجویان روی پا بلند میشوند. حمید با دهانی نیمهباز و بیپاسخ میماند. استاد لبخند میزند و دست میزند.)
استاد:
این دقیقاً همون چیزی بود که دنبالش بودم.
بحثی پرشور، با دو نگاه، و یک دفاع درخشان از فلسفهای که هنوز داره جان میده به روح بشر.
منبع : https://orod.123.st/t887-topic