فلسفه جهانی اُرُدیسم  The Philosophy of Orodism

فلسفه جهانی اُرُدیسم The Philosophy of Orodism

بازتاب فلسفه اردیسم در سطح جهان Reaction of the World to the ORODISM Philosophy
فلسفه جهانی اُرُدیسم  The Philosophy of Orodism

فلسفه جهانی اُرُدیسم The Philosophy of Orodism

بازتاب فلسفه اردیسم در سطح جهان Reaction of the World to the ORODISM Philosophy

کژتابی‌های ذهن و زبان


مقاله
کژتابی‌های ذهن و زبان
استاد بهاءالدّین خرمشاهی ـ57


یکی از دوستان من انسان بسیار ساده ای است؛ به طوری که بعضی از کلمات یا جملاتش در بین دوستان مثل ضرب‌المثل رایج شده است. یک بار از من پرسید: از برادرهایتان چه خبر؟ گفتم: والله می‌دانید که در شهرستان زندگی می‌کنند، گاهی تلفنی می‌زنند یا می‌زنم. گفت:«پس آمد و رفت تلفنی دارید؟»

*

یک بار هم همین بزرگوار تلفن منزل ما را گرفته بود و از هر در با هم سخن گفتیم و چاق ـ سلامتی و حتی اختلاط کردیم. خلاصه پس از چندین دقیقه صحبت از آدم و عالم یکهو درآمد که:«فلانی، تلفن شما را درست گرفته‌ام؟»

*

نظیر این مرد دانشمند اهل کتابی، در حدود پانزده سال پیش، در جمعی رو به من کرد و پرسید: فلانی، مرحوم جمال‌زاده زنده است؟

*

ایرانیان از بس که هنرهای بسیار را احتکار کرده‌اند، بعضی وقت ها برای انگلیسی ها هم لغت می‌سازند. مثلاً «گلر» به معنای دروازه‌بان، از ساخته‌های ایرانیان است وگرنه انگلیسی‌اش«gool keeper»است. دیگر آن که فکر می‌کنند«گُل»فوتبال همان گل گیاهی فارسی است. حال آن که «gool» به معنای «هدف، کسب امتیاز و غیره» است. حتی «فوتبالیست» هم ساختة ایرانیان است و انگلیسی‌اش«Football Player»(بازیکن فوتبال/ فوتبال بازیکن) است. یا «noblist»را به معنای برندة‌ جایزة نوبل به کار می‌برند که وطنی است.

*

در فرهنگستان زبان و ادب فارسی که بنده کوچکترین عضو آن هستم، در یک جلسه داشتیم تعداد اعضا را تکمیل و به اصطلاح کابینه را ترمیم می‌کردیم. قرار بر این شد که هر نامزدی را که 6 نفر تأیید کنند، نامزدی‌اش رسمی می‌شود و می‌رود به مرحلة رأی دادن/ گرفتن.

خلاصه همه چیز به خیر و خوبی پیش می‌رفت ولی شیرین کاری هایی هم رخ می‌داد. مثلاً کسی که برای نامزدی 6 رأی آورده بود، در انتخاب 5 رأی می‌آورد که حکایت از لااقل یک چرت مرغوب یکی از نامزدکنندگان داشت. تا زد و یک نفر را یکی از اعضا پیشنهاد کرد؛ یعنی بدون خواستگاری و بله‌برون، یکراست نامزد کرد، اما هیچکس به این نامزد و نامزدی رأی نداد. سکوتی طنزآور یا شاید قدری تلخ و گس حاکم شد. تا یکی از رندان گفت: ایشان به اتفاق آرا رأی نیاورد!

*

در مقالة «مرگ خاموش» که در 19 تیر ماه 1382 در یکی از روزنامه‌های صبح تهران چاپ شده بود، 15 ـ 10 دستورالعمل برای ترک سیگار که به خیال نویسنده خیلی کاری و کارا می‌آمده، درج شده بود. اولین آنها این بود: «به مدت 24 ساعت از کشیدن سیگار مطلقاً خودداری کنید.»

بقیة فند و ترفندهایی هم که برای ترک سیگار آورده، در همین مایه‌ها بود. یکی دیگرش به عین الفاظ این بود:‌«در مورد ترک سیگار یا کاهش مصرف آن فکر کنید. با دیگران در مورد کشیدن سیگار صحبت کنید». «یا رب این تَرکْ‌شناسی ز که آموخته بود؟»

*

یکی از دوستان نقل می‌کرد که با دوستش می‌رفته به قزوین (زادگاه چند علامه غیر از بنده. و چه کنم که جمل? اخیر داخل پرانتز، کژتاب از آب در آمد. حرف من درست است؛یعنی غیر از من که علامه نیستم. اما عاقلان دانند!) و در 30ـ20 کیلومتر مانده به قزوین در دست راست جاده (طبعاً چون در دست چپ نمی‌شود) تابلوی راهنمایی بوده که مسیر یا راه را به سوی الموت(Alamut)،دیار تاریخی معروف، نشان می‌داده. دوست دوستم از او می‌پرسد: فلانی، راهوالموت(Raholmoat)[راهِ الموت را این‌گونه خوانده بوده] یعنی چی و کجا؟

*

یکی از بچه‌های فامیل، یک روز با خوشحالی از مدرسه آمد و گفت: مامان، مامان، مژده؛ امروز «صفر آفرین» گرفتم!

*

یک نخبة نابغه‌آسای دیگر که همسایة ما بودند، یک روز داشت به منزلشان که یک طبقه بالاتر از طبقه و آپارتمان ما بود، باز می‌گشت.کیفش را مثل کوله‌پشتی به پشت انداخته بود که دست هایش آزاد باشد و بتواند از آنها برای علامت دادن استفاده کند. حالا علامت چی بود؟ دو انگشت سبابه‌اش را به طرفین دهان غنچه‌کرده‌اش که به حالتی که مثلاً بخواهدOی انگلیسی تلفظ کند، گرفته بود و شکلش شده بود ـOـ و مقصودش را که مادرش زودتر از ما فهمید این بود که امروز [هم] صفر گرفته‌ام.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد