زیاده روی در ستایش تاریخ گذشتگان و اساطیر مرده، نفرت همگانی زندگان از یکدیگر و خودخوری و ناامیدی دودمان امروز را به همراه دارد. جوانان در رویای خود، گذشته ای دست نیافتنی خواهند ساخت، آنگاه می گویند ما در گذشته چه بودیم و حال چه هستیم !، بدینگونه آرام آرام از خود و توان خویش، ناامید شده و به اندک میدان کاری دلخوش می شوند. وارون بر این نگرش، جوانان سرزمین هایی که اساطیرشان زنده و بزرگانشان دوشادوش آنها کار می کنند، هر روز به میدان بزرگتری از رشد و پیشرفت دست می یابند. پس نگوییم گذشتگان ما چه بودند، باید گفت اکنون چه هستیم و اساطیر زنده ما چه درسهایی برای رشد و پیشرفت به ما می دهند تا بدان راه، کار و کوشش کنیم و سرزمینمان برای آیندگان شایسته ستایش باشد.
فیلسوف حکیم اُرُد بزرگ خراسانی
محمد ربانیپور، کارگردان تئاتر خاله جان مشتی: جوانان بیشتر در این جشنواره روابط را یاد میگیرند و به نقش رابطه به جای ضابطه در جامعه پی میبرند
محمدربانی پور که با تئاتر خاله جان مشتی در نوزدهمین جشنواره بینالمللی تئاتر فجر شرکت دارد، در گفت و گو با خبرنگار ایسنا، درباره داستان این نمایش می گوید: خاله جان مشتی برای دیدن پسرش که مقیم در آلمان است میخواهد به آن جا برود، اما برای رفتن به خارج رضایت نامه شوهر لازم است و از آن جا که شوهر خاله جان مشتی بیست سال پیش فوت کرده و اصلا شناسنامهای نداشته با مشکل رو به رو میشود. وی انگیزه انتخاب چنین متنی را تضاد بین وجود قانون و عدم وجود آن بیان کرد و گفت: این متن تشابههای زیادی با مشکلات جامعه ما دارد؛ وجود قوانین دست و پاگیر اداری و تضاد بین قوانینی که هم لازمه زندگی است و هم به علت عدم رعایت عدالت در اجرای این قوانین موجب بروز مشکلات میشود و از آن جا که این متن تشابهای زیادی با مشکلات جامعه ما دارد آن را انتخاب کردم. وی درباره جشنواره نوزدهم میگوید: از آن جا که در بازبینی نمایشها بسیار سختگیری صورت گرفته و تئاترها را حتی دوبار بازبینی کردهاند و کارهای خارجی نیز امسال بیشتر از سال های گذشته است، به نظر میرسد جشنواره پرباری باشد. ربانی پور سیر نمایش در ایران را بیشتر تقلیدی میداند و می گوید: دوست ندارم جسارت به بزرگان کرده باشم، اما بیشتر نمایشهای ایرانی تقلیدی است و تفکر لازم در آنها دیده نمیشود؛ تئاتر رشد که نداشته شاید بهتر بگویم بیشتر افت داشته است. وی در ادامه میگوید: در دوره گذشته انگیزه لازم برای تئاتر بیشتر بود، شاید به این دلیل باشد که محدویت ها بیشتر بود و همین محدودیتها باعث شده بود که تلاش بیشتری صورت بپذیرد. همانند برشت که در دوران خود کارهای نبوغ آمیزی را انجام داده است. محمدربانی پور میگوید: امروز همه تلاشها برای مطرح شدن است، به همین دلیل افراد به سینما و تلویزیون رغبت بیشتری نشان میدهند و کمتر به تئاتر روی میآورند. مثلا فردی مثل من که از صبح تا عصر سر و کار و بعد برای کار تئاتر مجبور به سرتمرینها بیاییم و تازه شروع مشکلات است که به دنبال گرفتن وسایل و امکانات بروم. وی میگوید: فردی با چنین مشکلات دیگر وقتی برای فکر کردن و مطالعه ندارد و انگیزه خود را از دست میدهد؛ همین باعث میشود تا کارها پختگی لازم را نداشته باشد و باور لازم در بازیگر و کارگردان وجود ندارد؛ تنها به نظر میرسد، فرد مسوولیتی را که به عهدهاش گذاشتهاند انجام دهد تا این که کار را با عشق و علاقه انجام دهد. کارگردان تئاتر خاله جان مشتی میگوید: در جشنواره امسال، ستاد جشنواره خود مسوولیت لباس و دکور را تقبل کرده است؛ اما آن لباس و دکوری را که مد نظر کارگردان است به او نمیدهند و تنها کارگردان از آن جهت این دکور و لباس را قبول میکند که زحمت سه ماه خود و گروهش از بین نرود و این تنها انگیزه است که انگیزه خوبی برای یک کار تئاتری که عشق لازم دارد، نیست. وی در حضور جوانان را در کنار پیشکسوتان میگوید: اگر چه تاثیر بزرگان بر جوانان بسیار است، اما عملا آن چه دیده میشود این است که جوانان بیشتر در این جشنواره روابط را یاد میگیرد و یاد میگیرند با چه افرادی باشند و کارشان زودتر انجام میشود و به نقش رابطه به جای ضابطه در جامعه پی برده و یاد میگیرند که به جای رعایت ضوابط به مهم بودن روابط را یاد می گیرند. ربانی پور در ادامه اضافه میکند: جشنواره به معنی جستن همگانی است و افراد دوستانه باید در کنار یکدیگر قرار بگیرند و بر یکدیگر تاثیر و تاثر داشته باشند؛ اما آن چه بیشتر بر روی جوانان ما تاثیر میگذارد این است که به جای یاد گرفتن مسایل فنی و تکنیکی، بیشتر یاد میگیرند از چه کانالی وارد شوند بهتر میتوانند مطرح شوند. و نمیگویند چه فنی را باید یاد بگیریم و کی را باید ببینیم. محمد ربانیپور، تئاتر ملی را این گونه تعریف میکند: اصولا ما چیزی به عنوان تئاتر ملی نداریم، مثلا وقتی می خاهیم زبان فارسی که زبان خودمان است و ما از قبل آن را داشتهایم بخوانیم، عملا دستور زبان عربی را میخوانیم و خیلی از کلمات وارداتی هستند؛ حال وقتی تئاتر نداشتهایم، چگونه میتوانیم ادعا کنیم تئاتر ملی داریم. وی میگوید: ما در نمایش ملی چیزی جز تعزیه نداریم که آن را به عنوان یک تئاتر قبول ندارم و یک شیوه نمایشی و آیینی است و تئاتر ملی چیزی جز آن چیزی که از اروپا آمده است نیست. کارگردان خاله جان مشتی راه یافته در جشنواره نوزدهم ضمن خواهش از منتقدین که نقد را نقادانه مطرح کنند اضافه میکند: خواهش من این است که منتقدین ما کارها را واقعا نقد کنند تا فردی که وارد نیست یاد بگیرد نه این که سرکوب گردد و در این نقد مسایل اصلی تئاتر مطرح گردد تا کارگردانهایی که با مسایل حسی برخورد میکنند با فن آن نیز آشنا شوند و این فن یاد گرفته از منتقدین را در کارهای بعدی به کار گیرند. ربانی پور با نقد تنها تعداد مخصوصی از تئاتر مخالف است و میگوید: دوست دارم تمام تئاترها مورد نقد و بررسی قرار بگیرد؛ اما حال که چنین امری به هر دلیلی که نمیدانم صورت نمیگیرد، حداقل تئاترهایی که خیلی قوی هستند و تئاترهایی که خیلی ضعیف هستند، مورد نقد و بررسی قرار گیرند تا قوت و ضعف تئاترها مشخص شود تا دیگران بتوانند از آن بهره بگیرند. وی که با نفس الگوسازی برای تئاتر مخالف است خاطر نشان میکند: تئاتر یک هنر است و هنر باید از ذات و نفس انسان بیرون بیاید و اگر برای آن یک قالب در نظر گرفته شود و تقلید صورت گیرد دیگر معنای واقعی اصلی خود را از دست میدهد. وی در ادامه میگوید: ولی اگر از بعضی از الگوها برای بعضی از گفتارهایمان که در غالبهای دیگر نمیگنجد استفاده کنیم و مطلب مورد نظرمان را بتوانیم از این طریق بازگو کنیم خوب است. این کار همانند کار شاملو است که از قالب نیما برای بیان مطالبش استفاده کرد، اما شعر خودش را گفت. ربانی پور تئاترهایی را که در جشنواره راه مییابند را دارای دو فرم تازه دانست و تصریح میکند: تئاترها باید شکل و محتوای تازهای داشته باشند و از لحاظ شکل نمایشی نیز تازگی داشته باشد که همین تازگی در کار نمایش ایجاد جذابیت میکند. وی که به استعداد بچههای شهرستانی ایمان دارد اضافه میکند: در شیراز همه ساله یک کار تعزیه از یک کارگردان دیدهام که هیچ کدام از این کارها شبیه هم نبود و این قدرت کارگردان را میرساند که من چنین کاری را در تهران ندیدهام و دوست دارم کارها از تهران به شهرستانها برود؛ البته این بدان معنی نیست که هنرمندان شهرستانی کارهای تهران را ببینند و یاد بگیرند، بلکه به امر آموزش آن عقیده دارم. وی در ادامه میگوید: تنها بردن تئاتر ما به شهرستان ها موثر نیست، بلکه باید ترتیبی اتخاذ شود تا تئاترهای شهرستانی نیز به تهران آمده و در این جا به اجرای عموم گذاشته شوند و همین یک نوع تبادل نظر است و یک نوع گفت و گو است که بحث داغ امروزه است. محمدربانی پور در خصوص بینالمللی بودن جشنواره میگوید: این جشنواره تنها برای خواص بینالمللی است نه برای عوام؛ زیرا منی که کارم تئاتر است، وقتی پنج هزار تومان پول ندارم که بلیط کارهای خارجی را ببینم و هیچ گونه بلیط مهمان و غیره وجود ندارد؛ چگونه میتوان آن را بینالمللی خواند و دانشجویان که امید آینده این تئاتر هستند حتی برای خرید کتاب و شهریه دچار مشکل هستند، چگونه میتوانند از این تئاترها استفاده کنند. وی ادامه میدهد: حتی از این تئاترها نیز فیلمی وجود ندارد که کسانی که این کارها را به علت مشکلات مادی نمیتوانند ببیند از طریق ویدیو بتوانند از آن بهره گیرند و فکر میکنم مدیریتی دلسوز لازم است تا تربیتی اتخاذ گردد تا همه بتوانند کارها را ببینند؛ زیرا تنها از طریق همین جشنوارههاست که ما میتوانیم با تئاتر آن سوی مرزهایمان آشنا شویم؛ پس حداقل این را از ما دریغ نکنند. انتهای پیام
مارکسی که مارکسیست نبود!
فیلسوف، متفکر، مورخ، اقتصاددان، جامعهشناس آلمانی.
آیا کارل مارکس بنیانگذار حزب کمونیست است؟زندگی و آثار او حول محوری مرکب از تضاد و تناقض دور میزد. مردی که اعتقاداتش، در یک کلام، معطوف به عمل بود و تقریباً تمامی اوقات خود را در کتاب خانهها و به مطالعه گذراند. سنتشکنی که فلسفهاش قاطعانه واقعگرا و ضد رمانتیک بود و ماجرای عشقی زندگی خصوصیاش عاشقانه حدیثی مداوم و بیوقفه. در روابط خانوادگی مهربان و پرمحبت، در مورد دوستان وفادار و دوستدار و، در عین حال، در مقابل هر کس که بلافاصله و بیتردید عقاید وی را نمیپذیرفت سنگدل بود و بیگذشت. نویسنده و متفکری متعلق به طبقة متوسط که هرگز به کار روزمره نپرداخت و، با این حال، به عنوان نخستین رئیس نخستین اتحادیة بینالمللی کارگران برگزیده شد. آلمانی بود وقسمت اعظم زندگیاش را در انگلستان گذراند، اما تأثیر عمیق آرای انقلابیاش در روسیه و شرق دور ظهور کرد. رسالهای نوشت که مسیر تاریخ را تغییر داد و با وجود این به نظر نمیرسد که کسی به راستی آن رساله را خوانده باشد.
کارل مارکس در تریر آلمان به دنیا آمد. پدرش ابتدا وکیل دادگستری و بعد مشاور قضایی بود و شوق وافری به فلسفه داشت و در 1824 با همة اعضای خانواده خود از دین یهود به مذهب پروتستان درآمد. مارکس در دانشگاههای بن و برلین به تحصیل علم فلسفه پرداخت و سخت تحت تأثیر فلسفه هگل واقع شد تا آنجا که قسمت مهمی از اصول فلسفة هگل از مبادی فلسفة او قرار گرفت.
در 1841 از دانشگاه ینا درجه دکترا در فلسفه گرفت. عنوان رساله او فرق میان فلسفه طبیعی ذیمقراطیس و اپیکوروس بود که از نظرگاه فلسفی هگل نوشته شده بود. فکر سیاسی آزادی خواهانة مارکس او را به روزنامهنگاری کشانید و در 1842 روزنامة راینیشه(= به پیش) را در شهر کولونی منتشر ساخت. در 1843 با دوست دوران نوجوانی خود، که دختر یکی از کارمندان عالی رتبه دولت بود، ازدواج کرد. این ازدواج، که بر پایة محبتی عمیق استوار بود، در برابر همة فراز و نشیبهای زندگی مارکس استوار و برقرار ماند. کمی پس از این ازدواج، روزنامه راینیشه توقیف و مارکس همراه با همسرش رهسپار پاریس شد. در آنجا با نویسندگان سوسیالیست فرانسه آشنا شد و با فردریک انگلس طرح دوستی ریخت، که این دوستی با صفا و صداقت تا پایان زندگی او برقرار ماند. در 1844 مقالاتی برای سالنامههای فرانسوی- آلمانی نوشت و در 1845 کتاب نظری درباره فویر باخ را تألیف کرد و نیز با همکاری انگلس کتاب خانواده مقدس را انتشار داد. در همین سال، مارکس، بنا به درخواست دولت پروس، برای آنکه مقالاتی در روزنامه راینیشه به ضد دولت پروس منتشر ساخته بود، از فرانسه تبعید شد. او به بروکسل رفت و در آنجا کتاب معروف فقر فلسفه را به زبان فرانسه منتشر کرد که پاسخی بود به کتاب فلسفة فقر و بیچارگی پرودون. در ژانویة 1848، با انگلس بیانیة کمونیست را نشر داد که به عنوان برنامة اتحاد کمونیستی تدوین شده بود. درانقلاب فوریة1848، مارکس از بلژیک اخراج شد و محیط انقلابی آلمان در همان سال، به او اجازه داده شد که به آلمان بازگردد و روزنامة سابق خود را با عنوان نویه راینیشه منتشر سازد. ولی مارکس باز در 1849 ناگزیر به ترک آلمان شد. بار دیگر به لندن رفت و بقیة عمر خود را، در فقرو تنگدستی، در آنجا بود. مقالاتی که برای روزنامة نیویورک تریبیون مینوشت تا اندازهای از بار مخارج او میکاست، ولی آنچه بیشتر به معیشت او کمک میکرد یاریهای سخاوتمندانه دوستش انگلس بود که در شعبة کارخانه نساجی پدرش در منچستر کار میکرد. مارکس در 14 مارس 1883، پانزده ماه پس از مرگ همسرش، در لندن درگذشت. او در قبرستانهایگیت به خاک سپرده شد.
مهاتما گاندی به روایت گاندی ـ32
حق عضویت
چون دبیر کنگره شده بودم جمعآوری حق عضویت با من بود. زمانی رسید که باید منشی دفتر را صبح تا عصر به این طرف و آن طرف میفرستادم تا پولها را بگیرد. از این کار خسته شد و دریافتم اگر میخواهیم کارها مرتب و سریع پیش رود باید حق عضویت سالانه، آن هم قبلاً، دریافت شود. مجمع عمومی تشکیل دادم و نظر خودم را اعلام داشتم که با موافقت عمومی مواجه شد و گفتند حداقل آن را برای یک سال سه لیره تعیین کنیم. به این طریق عمل جمعآوری پول خیلی آسان شد.
به تجربه دریافته بودم امور عمومی را با قرض نباید انجام داد. انسان به حرف مردم در خیلی کارها میتواند اطمینان داشته باشد جز به اموری که با پول سر و کار دارد. کمتر کسی را دیدهام که پول تعهدی خود را به راحت بپردازد. هندیهای ناتال نیز بر این قاعده استثنا نبودند. لذا کاری را مادام که پول کافی نداشتیم انجام نمیدادیم، و کنگره ناتال هیچ وقت مقروض نشد.همکارانم در ازدیاد عضو فعالیت قابل ملاحظه میکردند، کار و کوشش آنها را ترغیب میکرد و همین اقدامات بر تجربیات روزانه ما میافزود. عده فوقالعاده زیادی پول به دست به دفتر میآمدند تا ثبت نام کنند. کار در دهات اطراف و نواحی خارج ناتال تا حدی مشکل بود، مردم نمیفهمیدند فعالیتهای عمومی یعنی چه؛ معذلک از ما دعوت میشد به نواحی دور رویم و چون میرفتیم بازرگانان معتبر از مهماننوازی و اعلام آمادگی خود فروگذار نمیکردند.
یک بار، در یکی از این مسافرتهای کوچک، به مشکلی برخوردیم. انتظار داشتیم میزبانانمان لااقل شش لیره حق عضویت بنویسد. اما او حاضر نبود یک شاهی بیشتر از سه لیره دهد. عیب این بود که اگر سه لیرهاش را میپذیرفتیم دیگران از وی متابعت میکردند و همین امر سبب تقلیل درآمد کنگره میشد. خیلی دیر شده بود. ساعتها از شب میگذشت. هنوز شام نخورده بودیم. ولی چگونه ممکن بود بدون به دست آوردن مقصود دست به غذا بریم؟ هرچه میگفتیم فایده نمیبخشید، سایر بازرگانان از وی طرفداری میکردند. جریان مباحثه ساعتها به طول انجامید. او هنوز پا را در یک کفش کرده از حرف خود پائین نمیآمد. اکثر همکارانم از شدت غضب میسوختند ولی دم برنمیآوردند. ولی من همین طور حرف میزدم و دلیل میآوردم. رفته رفته تاریکی تمام میشد و هوا گرگ و میش شد که میزبان رضایت داد شش لیره بپردازد. همه خوشحال شدیم و شروع به صرف غذا کردیم. این واقعه در شهر تونکاآت روی داد ولی خبرش تا استانگر در سواحل شمالی و چارلستون در مرکز آن کشور هم رسید و سبب سرعت امر جمعآوری حق عضویت گردید.
دریافت پول یگانه اصل و هدف کار ما نبود، ولی در حقیقت یاد گرفتم چگونه نباید بیش از آن چه لازم است در اختیار داشت.
جلسات کنگره ماهانه و در صورت لزوم هفتگی تشکیل میشد. در هر ملاقات صورتجلسه قبل را میخواندیم و مسائل روز مورد بحث قرار میگرفت. مردم نه عادت داشتند در مباحثات عمومی شرکت جویند و نه آن که درباره موضوعی به اختصار و دقیق صحبت کنند. تردید داشتند بپا ایستند و به ذکر نظر و دلیل پردازند. مقررات جلسه را برای آنها توضیح میدادم که محترم میداشتند. تشخیص میدادند هر جلسه برای آنها درسی است و بعضیها که اول عادت نداشتند کلامی بر لب رانند رفته رفته کارکشته شدند و یاد گرفتند چگونه در مسائل عمومی اول فکر و بعد به ایراد سخن پردازند.
میدانستم در این نوع کارها، خرجهای کوچک مجموعاً هزینه زیاد به وجود میآورد، از این رو اول دفتر محاسبات و اوراق چاپی نخریدم. یک دستگاه چاپ دستی از نوع «استنسیل» داشتم که به وسیله آن قبول و گزارشها را چاپ و توزیع میکردم. از زمانی این چیزها را چاپ کردم که کار زیاد شد و عده فوقالعاده زیادی در جلسات شرکت میجستند و یا تعداد اعضاء زیاد شده بود.