فلسفه جهانی اُرُدیسم  The Philosophy of Orodism

فلسفه جهانی اُرُدیسم The Philosophy of Orodism

بازتاب فلسفه اردیسم در سطح جهان Reaction of the World to the ORODISM Philosophy
فلسفه جهانی اُرُدیسم  The Philosophy of Orodism

فلسفه جهانی اُرُدیسم The Philosophy of Orodism

بازتاب فلسفه اردیسم در سطح جهان Reaction of the World to the ORODISM Philosophy

از این قصه پند بگیریم


روزی مردی پولدار در اتومبیل نو و گران قیمت خود با سرعت فراوان از خیابان کم رفت و آمدی می گذشت. ناگهان از بین دو اتومبیل پارک شده در کنار خیابان یک پسربچه پاره آجری به سمت او پرتاب کرد. پاره آجر به اتومبیل او برخورد کرد.
مرد پایش را روی ترمز گذاشت و سریع پیاده شد و دید که اتومبیلش صدمه زیادی دیده است. به طرف پسرک رفت تا او را به سختی تنبیه کند.
پسرک گریان با تلاش فراوان بالاخره توانست توجه مرد را به سمت پیاده رو، جایی که برادر فلجش از روی صندلی چرخدار به زمین افتاده بود جلب کند.
پسرک گفت: اینجا خیابان خلوتی است و به ندرت کسی از آن عبور می کند. هر چه منتظر ایستادم و از رانندگان کمک خواستم کسی توجه نکرد. برادر بزرگم از روی صندلی چرخدارش به زمین افتاده و من زور کافی برای بلند کردنش ندارم.
"برای این که شما را متوقف کنم ناچار شدم از این پاره آجر استفاده کنم."
مرد متاثر شد و به فکر فرو رفت... برادر پسرک را روی صندلی اش نشاند، سوار ماشینش شد و به راه افتاد ...
در زندگی چنان با سرعت حرکت نکنید که دیگران مجبور شوند برای جلب توجه شما پاره آجر به طرفتان پرتاب کنند. به قول حکیم ارد بزرگ از متفکرین معاصر : "آنانیکه تنها به خود می اندیشند ، براستی بزهکارند"

 

حکایات تاریخی شنیده نشده

حکایت می کنند که روزی ناصرالدین شاه به مازندران می رفت، در نزدیکی مقصد وقتی سر از پنجره ماشین بیرون آورد، دریا را مشاهده کرد، با تعجب از یکی از همراهان پرسید:
آن چیست؟!
آن شخص متملقانه تعظیمی نمود و عرض کرد: قربان! بحر خزر شرفیاب شده است!
*********
از اسکندر مقدونی، جهانگیر معروف پرسیدند: علت چیست که احترام استاد را بیش از پدر به جای می آوری؟
گفت: پدر سرمایه بخش تن است و استاد پرورنده جان- نهال آن فنا شود و داده این، جاودان بماند. بقول حکیم ارد بزرگ (پدر فلسفه نوین و چهارمین حکیم تاریخ ایران) : دست استاد خویش را ببوس، چون او هم پدر است ، هم پرورنده خرد.

 

داستانی از جنگ اول جهانی

ستیز و جنگ جهانی اول مثل یک بیماری واگیردار، تمامی جهان را درگیر کرده بود. یکی از سربازان به محض این که دید دوست تمام دوران زندگی اش در باتلاق افتاده و در حال دست و پنجه نرم کردن با مرگ است، از مافوقش اجازه خواست تا برای نجات او کاری انجام دهد بلکه بتواند او را از باتلاق خارج کند.
مافوق به سرباز گفت: اگر بخواهی می توانی بروی، اما هیچ فکر کردی این کار ارزشش را دارد یا نه؟ دوستت احتمالا دیگر مرده و ممکن است تو حتی زندگی خودت را هم به خطر بیندازی!
حرف های مافوق، اثری نداشت، سرباز این طور تشخیص داد که باید به نجات دوستش برود. آن سرباز به شکل معجزه آسایی توانست به دوستش برسد، او را روی شانه هایش کشید و به پادگان رساند. افسر مافوق به سراغ آن ها رفت، سربازی را که در باتلاق افتاده بود معاینه کرد و با مهربانی و دلسوزی به دوستش نگاه کرد و گفت: من به تو گفتم که ممکن است ارزشش را نداشته باشد، خوب ببین. این دوستت مرده! خود تو هم زخم های عمیق و مرگباری برداشته ای!
سرباز در جواب گفت: قربان البته که ارزشش را داشت.
افسر گفت: منظورت چیست که ارزشش را داشت؟
سرباز جواب داد: بله قربان، ارزشش را داشت، چون زمانی که به او رسیدم، هنوز زنده بود، نفس می کشید، او حتی با من حرف زد! از شنیدن چیزی که او به من گفت اکنون احساس رضایت قلبی می کنم. او گفت :جیم... من می دونستم که تو هر طور شده به کمک من می آیی از تو متشکرم دوست همیشگی من. .........
فرصت برای با هم بودن، ممکن است به قدر پلک بر هم زدنی دیر شده باشد. اما همین لحظه را اگر غنیمت نشماری، افسوس و دریغ ابدی را باید به دوش بکشی.  بقول حکیم ارد بزرگ : تنها راه ماندگاری هر کشش دوستانه ای ، مهربانی است.
اگر پای ورقه دوستی ها، مهر صداقت نخورده باشد، مشروط و رفوزه شدن در امتحانات زندگی حتمی است.