سنگینی یاد غم ها را با تنهایی دو چندان می کنی، به میان آدمیان رو و در شادمانی آنها همراه شو، لبخندها و پایکوبی آدمیان، شکوفه های امید را در دلت بارور می سازد.
مقاله کژتابیهای ذهن و زبان استاد بهاءالدّین خرمشاهی ـ58
من در منزل غالباً تا مجبور نباشم، گوشی تلفن را بر نمیدارم و شماتت اهل منزل را هم تحمل میکنم. و در توضیح و توجیه عمل و رفتار خود میگویم: هیچ خبری نیست. هیچ وقت نمیگویند چکتان حاضر است. همهاش مقاله یا سخنرانی یا مصاحبه میخواهند. تا زد و یک روز تلفن زد.
من که نزدیک تلفن بودم، بدون فکر و برخلاف عادت همیشگی، بیاختیار گوشی را پس از این که یک دو بار زنگ زد برداشتم. صدای خانمی از آن سوی خط پرسید: آقای خرمشاهی؟ گفتم: بله، خودم هستم. گفت:«چکتان آماده است». قاه قاه خندیدم. و چون خانم منشی مؤدب و خوش خبر، حیران از خندیدن من شده بود، داستان را برایش حکایت کردم که هم او از حیرت بیرون بیاید و هم بنده با توضیح دادن، طبق اخلاق و اتیکت عمل کرده باشم.
*
برای بعضی شعرهای معروف که فقط یک مصراعشان معروف است، گاهی لنگهسازی کردهام. در 5 بیت زیر مصراعهای اول معروف است(و با حروف سیاه میآید) و مصراع های دوم را من ساختهام:
تو مادر مرده را شیون میاموز
به مرغابی شنا کردن میاموز
ره چنان رو که رهروان رفتند
نه خوارج به نهروان رفتند
علاج واقعه قبل از وقوع باید کرد
غروب تا نرسیده طلوع باید کرد
رزق را روزیرسان پر میدهد
راست میآرد دمِ در میدهد
هزار وعدة خوبان یکی وفا نکند
عجب که هیچ کسی حمل بر جفا نکند
*
یک جملة کژتاب دیگر که به کلی کژتابی ها از یادمان نرود: منیژه با هرکس ازدواج میکرد، بدبخت میشد. حالا پیدا کنید منیژه بدبخت میشدیا شوهر جدیدش؟
نظیر این جمله، جملهای واقعی است[و گفتنی است که اغلب جملات کژتاب یعنی بیش از 98 درصد آنها رخ داده و واقعی است و از دیدهها یعنی شنیدهها و خواندههای من برگزیده شده]:
خوب است/ لازم است آدم با کسی ازدواج کند که واقعاً دوستش داشته باشد.حالا معلوم نیست که کی کی را دوست داشته باشد؟
*
به مؤسسهای برای انجام کاری مراجعه کرده بودم و طرف بهانهجویی میکرد. و به منی که همیشه به همه نوع قانون احترام میگزارم، میگفت: «این که میگویید خلاف قانون است». نه هم سرضرب با عصبانیت ولی مؤدبانه از لای دندانهای قروچیدهام گفتم: «قانونتان خلاف است».
*
بنده را به عنوان پیشکسوت نقدنویسی با 320 مقالة نقد کتاب که در عرض 32 سال نوشته بودم، در آبان یا آذرماه 1383 انتخاب کرده بودند. رفتیم به خانة هنرمندان که نهاد محترمی است و سخنها راندند و مقالات و شعرها خواندند تا نوبت به پخش جوایز رسید.
اول اسم من خوانده شد و چقدر از کلمة «پیشکسوت»، احساس پیری کردم و خلاصه آمدم که بروم بالای سن، راه را خبرنگاران و عکاسان و رسانهچیها تنگ کرده بودند. با زحمتی خودم را به بالا رساندم و به آقای وزیر فرهنگپرور ارشاد نزدیک شدم. ایشان از سر لطف و مبالغة دوستانه گفت: ای آقا، ما باید از شما جایزه بگیریم. من هم تشکر کردم و در اشاره به این که با مشکل از پله و آن تنگنا بالا آمده بودم، گفت: «سن چنان بالا رفته که نمیتوانم بروم بالای سن».
دربارة یکی از کتابهایم با یکی از اهل قلم، درگیر انتقاد شدیم. او مقالههای شدید مینوشت و من هم مقالههای جوابیه تند و تیزتر در پاسخش مینوشتم. یکی از بزرگان اهل قلم مرا در محفلی دید و گفت: مناظرة قلمی شما و آقای فلانی را میخوانم. باید جوابش را نمیدادی و خمارش میگذاشتی.
اما خود همین آقا وقتی بر سر یک کلمه که مثلاً «افسانه» درست است یا «اوسانه» با منتقدی بحثش شد، هر کدام یک کتاب در نقد و جواب یا حمله و ضدحمله نوشت. یک دوست دیگر گفت: در این مبارزة قلمی، طرف خیلی رندی کرد و پیروز شد و تو شکست خوردی. گفتم: عادت و سنت ما همین است. اگر از روی ظاهر حکم کنی، هم حضرت علی و هم امام حسین از معاویه و یزید شکست خوردند، اما آرمانشان پیروز شد. و طرف خندید.
ادبیات جهان جایزه نوبل ادبیات در دستان قصه گوی چینی محمد رضا حیدرزاده
در مراسمی ویژه،«مو یان»، نویسنده ای که به عنوان نخستین نویسنده از کشور چین به عنوان برنده نوبل ادبیات 2012 انتخاب شده، با حضور در استکهلم جایزه خود را دریافت کرد.
در این مراسم که با حضور کارل گوستاو شانزدهم پادشاه سوئد و جمعی از مقامات سیاسی و فرهنگی برپا شد، مو یان در کنار دیگر برندگان جوایز نوبل امسال، دیپلم افتخار، مدال و سند مالی جایزه خود را گرفت.
مو یان نطق تأثیرگذاری با عنوان«قصه گویان»ایراد کرد که درباره کودکیاش، وطنش و داستانهایش بود. او این نطق را با مادرش و رابطهاش با زمین شروع کرد:
«مادرم سال 1922 به دنیا آمد و 1994 درگذشت. ما او را در باغستان هلویی که در شرق روستا واقع بود، به خاک سپردیم. سال پیش تحت فشار قرار گرفتیم تا گور او را تغییر دهیم و در محلی خارج از دهکده او را دوباره به خاک بسپاریم تا در آن مکان ایستگاه راه آهن ساخته شود. وقتی گور را باز کردیم، دیدیم تابوتش پوسیده شده و پیکر او با زمین مرطوب اطرافش یکی شده است. به همین دلیل ما کمی از آن خاک را برداشتیم، حرکتی نمادین، و آن را در گوری جدید دفن کردیم. همین جا بود که فهمیدم مادرم به بخشی از زمین بدل شده، و وقتی من از مادر زمین حرف می زدم، واقعا داشتم از مادر خودم حرف می زدم.»
وی در ادامه صحبتش از مهربانی ها، مدارا و درک مادرش سخن گفت: «...مادر بیسواد من به مردمی که سواد داشتند محترمانه نگاه می کرد. ما آن قدر فقیر بودیم که تقریباً هیچ وقت نمی دانستیم وعده بعدی غذایمان از کجا به دست می آید، اما او هیچ وقت خواهش ما برای خریدن یک کتاب یا چیزی برای نوشتن را رد نمی کرد...»
یان سپس از فوریه 1976 سخن گفت که 21 ساله بود و به عنوان سرباز به دهکده ای در شمال شرق گائومی فرستاده شد؛ جایی که هم دوست داشت و هم از آن متنفر بود و او را وارد مرحله جدیدی از زندگی اش کرد.
وی در ادامه نطقش از کتاب چهار جلدی«تاریخ مختصرچین» گفت که مادرش با فروش هدیه عروسیاش برای او خرید و بعد درباره پذیرفته شدنش در بخش ادبیات آکادمی هنر در سال 1984 یاد کرد. وی گفت شمال شرق گائومی نخستین بار در«طغیان های پاییزی»توصیف شدوبرای نخستین بار به عنوان یک روستایی احساس کرد جایی وجود دارد که او می تواند آنجا را متعلق به خودش بداند. وی گفت این کتاب را با الهام از ویلیام فاکنر و گابریل گارسیا مارکز نوشت.
مو یان گفت به شدت دریافت که یک نویسنده باید جایی را داشته باشد که تنها به خودش تعلق داشته باشد تا بتواند وارد
حیطه های جدید نویسندگی شود و آثار جدید خلق کند. در این زمینه گفت:«آنچه باید انجام می دادم خیلی ساده بود؛ قصه های خودم را به روش خودم بنویسم. راه من همان قصه گوی سر بازار بود که من با آن آشنا بودم. راهی که پدربزرگم و مادربزرگم و دیگر پیرهای دهکده قصه می گفتند.»
این نویسنده چینی گفت:«یکی از خاله های من شخصیت اصلی جدیدترین رمانم «قورباغه ها» است... ولی تفاوت بین او و خاله قصه خیلی زیاد است.» او همچنین از شخصیت های مهمی که برای خلق قصه هایش از آنها الهام گرفته است، سخن گفت و افزود:«چالش بزرگ من برای نوشتن رمان زمانی بود که به واقعیت های اجتماعی مربوط می شد؛ مانند «ترانه های سیر» و نه به دلیل این که از انتقاد گسترده از بخش های تیره اجتماعی هراس داشتم، بلکه به این دلیل که از لحاظ حسی متنفر بودم و می ترسیدم که اجازه بدهم مسایل سیاسی وجه ادبی کار را تحت تأثیر قرار بدهد و بیمناک بودم که رمان به سمت رپرتاژی از مسایل و رویدادهای سیاسی سوق یابد. به عنوان عضوی از اجتماع، یک رمان نویس جایگاه و دیدگاه های خودش را دارد اما وقتی دارد می نویسد، باید از موضعی انسانی و بر مبنای آن بنویسد. فقط به این شکل ادبیات می تواند نه تنها از رویدادها سرچشمه بگیرد، بلکه آنها را انتقال دهد. نه فقط بر مسایل سیاسی تمرکز کند، بلکه بزرگتر از سیاست باشد.»
مو یان،با نام اصلی گوآن مویه، پنجم مارس سال 1955 در گائومی، استان شاندونگ چین به دنیا آمد.او نویسنده رمان و داستان کوتاه است و به دلیل داستانهای نوآورانه، تخیلی و توهمآفرینش در دهه 1980 به شهرت رسید.
یان در زادگاهش دوران دبستان را گذراند، اما کلاس پنجم بود که درگیریهای انقلاب فرهنگی چین موجب شد تحصیل را موقتاً رها کند. او سالها به کشاورزی مشغول بود و از سال 1973 در کارخانهای مشغول به کار شد. یان سال 1976 به ارتش آزادی بخش مردم پیوست و از سال 1981 داستاننویسی را شروع کرد.
او بعداً در فاصله 1984 تا 1986 در آکادمی هنر ارتش آزادی بخش مردم ادبیات خواند و داستانهای «تُرُب قرمز روشن»، «انفجارها» را در همین دوران منتشر کرد.
رمان تاریخی عاشقانه یان به نام«ذرت سرخ» سال 1986 منتشر شد و بعداً به همراه چهار داستان کوتاه دیگر با عنوان«خانواده ذرت سرخ» به چاپ رسید. این کتاب برایش شهرت بسیاری به همراه داشت؛ به ویژه وقتی ژانگ ییمو، کارگردان بنام چینی در اولین گام خود به عنوان فیلمساز، اقتباسی از این داستان را ساخت. ییمو سال 2000 فیلم «دوران خوشی» را براساس رمان دیگری از او به نام «شیفو» ساخت.
مو یان در داستانهای بعدی خود رویکردهای مختلفی از جمله داستان افسانهای، داستان واقعگرا، داستان طنز و عاشقانه را امتحان کرد، اما نشان همیشگی آثار او انسانگرایی شورانگیز آنهاست.
رمان«چکامههای سیر» و مجموعه آثارش به نام«مجموعه آثار مو یان» به ترتیب در سالهای 1989 و 1995 منتشر شدند.
مو یان در میان داستانهایی که در کتاب دوم چاپ شده بود، بیش از همه،«جمهوری شراب» را میپسندید که با استقبال هم روبرو شد. او در سال 1995 با رمان «Fengru Feitun» جنجال بسیاری به پا کرد و دولت کمونیست چین که هیچ وقت دل خوشی از مو یان نداشت، به شدت به این کتاب تاخت.
حتی ارتش آزادیبخش مردم از مو یان خواست تا نامه سرگشادهای علیه کتاب بنویسد و از تجدید چاپ آن جلوگیری کند. با این حال، نسخههای قاچاق کتاب در بازار سیاه به شدت به فروش رفتند.
او در یک سخنرانی که در دانشگاه آزاد هنگ کنگ ایراد کرد، درمورد نام مستعارش (به معنای «ساکت باش») گفت: زمانی که اولین رمانش را نوشت، این نام را انتخاب کرد. چراکه در چین معروف بود به رُکگویی و این امر را کسی نمیتوانست در چین تاب بیاورد. او هم این نام را انتخاب کرد تا همیشه یادش باشد که زیاد سخن نگوید وساکت باشد.
مو یان سال 1997 از ارتش آزادیبخش مردم جدا شد و به عنوان سردبیر دریک روزنامه فعالیت خود را از سر گرفت و در این دوران زادگاهش که روستایی کوچک بود، محل وقوع ماجرای داستانهایش شدند.
او بارها اعلام کرده که به شدت تحت تأثیر ویلیام فاکنر نویسنده آمریکایی و میناکامی تسوتومو، یوکیو میشیما و اوئه کنزابورو(هر سه نویسنده اهل ژاپن) است. منتقدان تأثیر رئالیسم جادویی آثار گابریل گارسیا مارکز بر یان را انکارناپذیر میدانند.
آخرین کتابهای مو یان عبارتند از:«شیفو»(2000)، «شکنجه سندل چوبی» (2001) و «زندگی و مرگ مرا خسته میکنند»(2006) که آخری در 43 روز نوشته است.
پیتر اینگلاند، رئیس آکادمی سوئد، پس از انتخاب مو یان گفت: وی شیوه نوشتاری بسیار خاصی دارد؛ به گونه ای که اگر نیم صفحه از آثار وی را بخوانید، فوراً تشخیص می دهید که نویسنده اش، مو یان است.
در تقدیرنامه کمیته نوبل آمده است که ترکیب خیال و واقعیت در آثار این نویسنده یادآور نوشته های نویسندگان بزرگی چون ویلیام فالکنر آمریکایی و گابریل گارسیا مارکز کلمبیایی است.
معروف ترین اثر این نویسنده چینی در میان خوانندگان غربی، کتاب«ذرت سرخ» است که سختی ها و دشواری های زندگی کشاورزان چینی را در اوایل دوره حاکمیت کمونیست ها در این کشور نشان می دهد. از دیگر آثار معروف وی می توان به «جمهوری شراب» اشاره کرد.
به گزارش خبرگزاری رویترز از استکهلم، هاروکی موراکامی، نویسنده ژاپنی نیز به عنوان یکی دیگر از نامزدهای کسب جایزه نوبل ادبیات برای سال 2012 مطرح شده بود.
مو یان با حضور در دانشگاه آیوای آمریکا با مجله داخلی این دانشگاه گفتوگویی انجام داده است که متن آن میخوانیم:
*«مو یان»، یک اسم مستعار است. میشود برای ما بگویید که این اسم به زبان چینی و برای خودتان چه معنا و مفهومی دارد؟ آیا وقتی زندگی خودتان و همچنین زندگی کشورتان را روایت میکنید، استفاده از اسم مستعار کمکی به شما میکند؟
-«مو یان» به زبان چینی یعنی حرف نزن! من سال 1955 به دنیا آمدم. در آن زمان، زندگی مردم چین حالت عادی نداشت. به همین دلیل هم پدر و مادرم به من میگفتند بیرون حرف نزن. اگر بیرون حرف بزنی و چیزهایی را که در ذهنت هست بیان کنی، به دردسر میافتی. بنابراین به حرفهایشان گوش میدادم و هیچ چیز نمیگفتم. وقتی نوشتن را شروع کردم، پیش خودم فکر کردم که هر نویسنده بزرگی باید یک اسم مستعار داشته باشد. یادم افتاد که پدر و مادرم به من میگفتند بیرون میروی،حرف نزن. بنابراین
«مو یان» را به عنوان اسم مستعار برای خودم انتخاب کردم. البته الان داشتن این اسم مستعار جنبه طنزآمیز پیدا کرده؛ چون دیگر هر جا که باشم، حرفم را میزنم!
* نویسندگی حرفهای شما درست پس از پایان انقلاب فرهنگی شروع شد. این دوره جدید برای چهرههای فرهنگی و برای شما چه معنا و مفهومی داشت؟
- اگر این دوره جدید در چین به وجود نمیآمد، نوشتههای من هم به وجود نمیآمد. دوره اصلاحات و فاشگویی که در دهه 1980 رخ داد، به من این فرصت را داد که تعداد زیادی کتاب بنویسم. نویسندگان چینی تا قبل از سال 1980 بشدت تحت تأثیر نویسندگان شوروی بودند.
در مجموع باید بگویم که از دید من، دوره اصلاحات و فاشگویی، رخداد بزرگی در تاریخ چین بود.
* بعضی وقتها آثار شما را رئالیسمِ جادویی توصیف میکنند و شما را به نویسندگانی مثل فرانتس کافکا ربط میدهند. شما در عین حال به عنوان یک رئالیسم اجتماعی شناخته میشوید؛ رئالیسم اجتماعی در ادبیات آمریکایی ممکن است یادآور تأثیر نویسندگانی چون ویلیام فاکنر و جان اشتاینبک باشد. یا شاید هم بهتر این باشد که پیوند شما با آثار کلاسیک چینی را مورد بحث قرار دهیم؟
ــ به نظر خودم، سبک من در نویسندگی به سبک ویلیام فاکنر نزدیک است. من از کتابهای او خیلی چیزها یاد گرفتم. داستانهایی که فاکنر مینوشت، نشأتگرفته از زادگاه و منطقه روستایی خودش بود. در زمستان سال 1984 و در شبی که برف شدیدی میبارید، کتابی از ویلیام فاکنر به نام «خشم و هیاهو» را قرض گرفتم. این کتاب را یک مترجم بسیار مشهور چینی ترجمه کرده بود.
او در داستانهایش کشوری را ایجاد کرد که نمیتوانید روی نقشه جهان پیدایش کنید. با این که این کشور خیلی کوچک است، ولی یک کشورِ نمونه است. این نکته باعث شد من بفهمم که اگر قرار باشد نویسندهای خودش را تثبیت کند، باید جمهوری خودش را راه بیندازد.
فاکنر کشور خودش را خلق کرد و من هم یک روستا در منطقه شمالشرقی چین خلق کردم که براساس زادگاه خودم شکل گرفت. من در واقع یک قلمرو برای خودم خلق کردم. بعد از خواندن آثار فاکنر به ذهنم خطور کرد که تجربیات و زندگی خودم در آن روستای کوچک، همگی میتوانستند به داستان و ادبیات تبدیل شوند.
اعضای خانواده، آشنایان و ساکنان روستایم همگی میتوانند شخصیتهای داستانیام باشند. ولی سبک من در نویسندگی، ترکیبی از تأثیرات مختلف است.
من در یک منطقه روستایی بزرگ شدم و تا بیست و چند سالگی در آنجا زندگی کردم. کسانی که قصههای عامیانه میگفتند،خیلی بر من تأثیرگذاشتند.داستانهایی که مادربزرگ، پدربزرگ و سایر آدمهای مسن و پدرم و مادرم برایم تعریف میکردند، بعدها به منابع کاریام تبدیل شدند. سفر به غرب و رؤیای اتاق سرخ هم آثار کلاسیک ادبیات چین بودند که بر من خیلی تأثیر گذاشتند.
* رمانهای شما در نقطه مقابل تاریخ قرار دارند. خودتان را در ارتباط با تاریخ چگونه میبینید؟
ــ کارهای اولیهام، زندگی در چین دهه 1930 را توصیف میکنند. با این که من داستانهایی از تاریخ چین را مینوشتم، مثل یک شخص مدرن در مورد گذشته فکر میکردم. تاریخ در رمانهای من پر از شخصیتهای خودم است. داستانهای من به هر حال تفاوتهایی با تاریخ داشتهاند. خوانندگان من قرار است داستان بخوانند و نه تاریخ؛ تاریخ خشک.
***
به گزارش نیویورک تایمز، مو یان از زمان انتخاب شدنش با نقدهای بسیار روبه رو شد و هرتا مولر نویسنده آلبانیایی – آلمانی و برنده نوبل ادبیات 2009 انتخاب او را فاجعه خوانده بود.
لیائو یی وو، نویسنده چینی ساکن آلمان، به مجله اشپیگل گفت که از انتخاب او شگفت زده شده و این خبر برای او مثل خوردن یک سیلی به صورتش بود. او مو یان را شاعری دولتی خواند.
همچنین«یی دو»یکی از اعضای مرکز قلم چینی های مستقل هم که مرکزی ادبی و غیردولتی است، درباره انتخاب او گفت: در چند روز اخیر او مدام از سانسور دفاع کرده است و بعد در نطق سخنرانی خود درباره داستانسرایی صحبت می کند تا دولت چین را تطهیر کند. اما یکی دیگر از اعضای این مرکز که نخواست نامش فاش شود، در دفاع از یان گفت،این نخستین بار است که یک چینی غیرمخالف، برنده نوبل می شود و این تقصیر مو یان نیست که
رسانه های دولتی از او تجلیل می کنند. اشاره او به لیو ژیائوبو است که سال 2010 به عنوان برنده جایزه صلح نوبل انتخاب شد و با حکمی 11 ساله در زندان به سر می برد.
در همین حال و در مقابل همه انتقادهایی که از مو یان
می شود، مارتین والسر،نویسنده 85 ساله آلمانی که به عنوان یکی از نویسندگان سرشناس آلمان شهرتی جهانی دارد؛ به دفاع از
مو یان برخاست و به اشپیگل گفت که هرگز چنین ادبیاتی را از هیچ نویسنده دیگری نخوانده است. او گفت که هیچ نویسنده دیگری به این شکل تاریخ را در طرحی امروزی ارائه نکرده است. والسر با تأکید بر این که کار او یکسره ادبیات است، اما در عین حال اطلاعاتی را درباره کشورش و گذشته آن بیان می کند، گفت:«مو یان همه چیزهای تاریخی را با جزئیاتی تأثیربرانگیز بیان می کند؛ نه به عنوان یک بیانیه بلکه به عنوان یک متن ادبی تأثیرگذار.» و به این ترتیب از انتخاب وی دفاع کرد.
والسر گفت:«اگر ما می خواهیم از ادبیات امروز چین صحبت کنیم، باید اول از همه، آثار مو یان را بخوانیم که به نظر من همسطح آثار فاکنر است.»
پیتر انگلوند، دبیر جایزه نوبل ادبیات در آکادمی سوئد گفت: انتخاب برنده نوبل به سیاست ربطی ندارد و به شایستگی های ادبی نویسنده مربوط می شود. او افزود: این حرف به این معنی نیست که ما به ادبیات به عنوان یک چیز غیرسیاسی نگاه می کنیم و یا این که نویسنده منتخب امسال ادبیات سیاسی ننوشته است.
انگلوند افزود: شما می توانید هر یک از کتاب های مویان را باز کنید و ببینید که چقدر انتقادی به مسایل نگاه کرده و تاریخ چین و چین معاصر را چگونه در آثارش ارائه کرده است.
بخشی از نطق مو یان که با عنوان «قصه گویان» در مراسم اهدای جایزه ایراد شد، در اختیار مطبوعات قرار گرفت. او در این بخش می گوید: برای یک نویسنده، بهترین راه برای حرف زدن، نوشتن است. شما می توانید هر چیزی را که من می خواهم بگویم، در کتاب هایم پیدا کنید... .
معرفی مجموعه شعر «از دفتری به همین نام» /امین مرادی/انتشارات افراز /1390 پرسههایی که از ادامه میآیند اکبر اکسیر
شعر، خوابی است که مجسم میشود ما را. به هزار توی ابرهای مهاجر میبرد، از لابلای برگها عبور میدهد، بر ململ کلمه میپیچد، به ماورای خیال میکشاندمان و بر سنگفرش فاجعه مینشاندمان و آنگاه که زندگی سر چهار راهها منتظر سبز شدن است، ما را از فرش به عرش میبرد.
حسی غریب، شگفت و شگرف، سراپای ما را پر میکند. فرشته میشویم.
در عنفوان فرشتگی غوطه میخوریم. سبکبال و فارغ از صلابت اندوه، پر میزنیم.
راستی امروز چندمِ درد است؟ شعر، شیطنت روح است در آستانة ایمان و شاعران پیامآوران شعور و دانایی؛ کاربران شکوه و زیبایی و باغهای معلق اندوهند.
باید نسیم بود و گذشت. برگ بود و گریخت. درخت بود و به گل نشست. در فصل فصل آشوب رنگها، بارانی از ترانه بود.
وای، چه لذت غریبی است خیس در زیر چتر باران، گهگاهی به افق آستارا؛ به قول شاملو: «یله بر نازکای چمن رها شده باشی / پا در خنکای شوخ چشمهای و زنجیره، زنجیره بلورین صدایش را ببافد...». آخ، چه طراوتی دارد این دیو سرشت ابر بر پشت، آن هنگام که گریه میدهد ساز...
*
خیلی معذرت میخواهم اگر شاعرانه شروع کردم و احساساتی شدم. از شما چه پنهان، هر مجموعهای که میخوانم، غرق در حال و هوای آن میشوم. پایم از خاک کنده میشود. سرم به افلاک میخورد. شعرهای بلندی خواندم از دفتری به همین نام، سرودة «امین مرادی» که انتشارات افراز منتشر کرده است.
این دفتر شعر از بخشهای سه گانه تشکیل شده؛ از منهای درهم / از خوابها / از... از قسمت خوابها، خواب چهارم را با هم میبینیم:
بادها میآیند، میروند / مثل مرگ که راهِ رفته را / بهتر از تو میداند. / قبول کن، غمی که از درخت میافتد ادامه برگیست / که از فصلها به تو نزدیک تر است / مثل خاطرات / آنقدر دوره خواهی شد / تا دوباره سر از این قاب / با لبخندی از سالهای دور در آورده باشی / باید از این به بعد / فکر کودکی باشم / که به تو میرسد.
*
شعرهای نسبتاً بلند امین مرادی، روان و ساده و صمیمی به پایان میرسند. در مورد چنین شعرهایی نمیتوان حکم صادر کرد که روایت است و زبانش به دهة شصت میرسد. چرا که یک شعر بلند را میتوان با یک سطر کوتاه نجات داد. در این شعری که با هم دیدیم، شروع دلپذیر شعر مثل فیلمهای شاعرانة «پاراجانوف» خیلی طبیعی بر جان مینشیند و خیلی طبیعی ادامه مییابد. هر سطر به کمک سطر دیگر، ما را به انتها میکشاند، اما این سطر در ذهن میماند: «غمی که از درخت میافتد!»
بر شاعران جوان واجب است که در اجرای شعرهای خود این توجه خاص را داشته باشند که سادگی محض هم میتواند درونهای پیچیده در تصاویر بکر داشته باشد تا نمرة قبولی از اهل نظر بگیرد.
*
امین مرادی در بخش اول، شعرهای بلندش را بر منظر کتاب آویخته تا گفته باشد که:
نترس! تابلوها، خوابهایی میبینند / که به هیچ یک از این درختها نرفته باشیم.
او با این فرم و با این ساختار، به زبان طبیعی شعرش رسیده است. اگر گهگاه به روال شکنی تن میدهد و از نُرم سطرها عدول میکند و از طبیعت کلام میگذرد، تأثیر تجربیاتی است که از امواج مختلف گرفته است.
برای امین مرادی، با این سن کم و تجربه گرانقدر، نمیتوان نسخه پیچید، اما میتوان دوستانه از او خواهش کرد که خودش باشد و حرف دلش را با فرم دلخواه بنویسد و هرگز سادگی بیان را از یاد نبرد:
از مرگ که بگذریم / ساعتی در بیداری خواهیم نشست / و درختها را یاد میکنیم.
*
در بخش نهایی این مجموعه، شعرهای کوتاه مرادی آمده است. شعرهایی فلسفی و عمیق که با تمام کوتاهی ، رنگ و بوی موج نو دارد:
* از این قبر تا گورستان بعدی / پلاک خانهمان / حرفها را / به انتظار نیامدنی / از حرف میگرفت.
* ته این سیگار را که در بیاورم / به تو میرسم
* تعجیل تو / درختها را / در ادامه میبرد / گاهی که فصلها / با برف ردیف میشوند.
*
«از دفتری به همین نام»، سرودة امین مرادی، دفتر تجربههای شاعرانهای است که به جستجوی زبان مستقل آمده است. به جستجوی شعر فاخر با پیامی فلسفی و حسی قوی از ادراک. سایههایی که به دنبال صاحبان خود میگردند.
امین مرادی در پیچهای خطرناک و گردنههای صعبالعبور سهل ممتنع با دنده سنگین حرکت میکند.
چشم بر تابلوهای راهنمایی دارد، اما نگرانی من از این است که به قول آن شاعر آمریکایی، آنقدر مبهوت تابلوها باشد که دره را نبیند!
مرادی بیفلسفه آب مینوشد، اما منطق درخت را میفهمد. او میتواند از امیدهای شعر آیندة ما باشد، اگر دست از تکرار تجربههای دیگران بردارد و خود را از همین دفتر، آن هم از بخش سوم آن، ادامه دهد. از بخش از...
* به گروهی از درختها رفتهام / مثل پدر بزرگ / که با گروهی از درختها رفت.
*
از اینها که بگذریم میرسیم به مخاطب شعر امروز که این دفتر را بخواند و در شعرهای آن تعمق کند و تلاش شاعری جوان را پاس بدارد. به امیدی که شاعران برتر فردا از بین این نامها ظهور خواهند کرد:
از اینها که بگذریم / بیداری میماند / طعم سیب / و پرسههایی که از ادامه میآیند... شب بخیر!
گفتاری گذرا پیرامون شعر متعهدانه ایران شعر فریاد شعر اعتراض سید محمود سجادی ـ31
عشقی دسیسه و نمایشنامه جمهوریت رضاخانی را ابداً قبول نداشت و به شدت با آن از در مخالفت در آمد. در این ارتباط منظومة مفصلی دارد به نام «جمهورینامه» که عامة مردم از روی طنز و تسخر و بیاعتقادیشان نسبت به جمهوریت مندرآوردی رضاخانی به آن «جمبولینامه» میگفتند. این منظومة سیاسی به صورت شبنامه منتشر و بین مردم توزیع شد که تا مدتها در میان مخالفین رضاخان دست به دست میگشت و خشم دولتیان و نظمیة رضاخانی و ایادی او را بر میانگخیت. شروع این منظومه چنین است:
ترقی اندر این کشور محال است
که در این مملکت قحطالرجال است
خرابی از جنوب و از شمال است
بر این مخلوق آزادی و بال است
دریغ از راه دور و رنج بسیار
میرزادة عشقی آنقدر نماند که بتوان آثارش را از نظر شعر و شاعری مورد بررسی قرار داد و ما نمیدانیم که اگر بالفرض میماند، چه آیندهای در پیش داشت. آیا همچنان وفادار به آرمانهای انسانی و ملی خود باقی میماند، یا به جناحهای قدرت متمایل میگشت. به هر حال او شاعری بود که باید فدایی ملتش نامید و نقطة تیرهای در پروندهاش دیده نمیشود:
من عاشقم دلیل من این قلب چاک چاک
در دست من جز این سند پاره پاره نیست
در یک برهه از این زمان، جلوهها یا بهتر بگویم سایه روشنهای ادبیات کارگری و به تبع آن شعر کارگری، در عرصة ادبیات منظوم و مردمی ایران دیده میشود. در دوران قاجاری به خاطر بورژوازی حاکم بر جامعه و بیرنگ بودن اجتماعات کارگری و فقدان کارگر و هستههای شناخته شدة کارگری، طبعاً نمیتوان فصل مشخصی در این باره ارائه نمود ولی پس از انتقال قدرت از دودمان قاجار و بر سر کار آمدن رضاشاه و تشکیل حزب توده و نفوذ آنها در کارگران صنعت نفت در مناطق نفتخیز بخصوص آبادان با نمودی مشخص از شعر کارگری یا طرفدار کارگران که اصولاً برخاسته از مانیفست حزب سوسیالیستی کمونیستی توده بود، مواجه میشویم.
شعر فرخی یزدی که قبلاً از او صحبت شد، در این ردیف قرار میگیرد. شاعران عصر بیداری، شاعران پس از نهضت ضد استبدادی مشروطه و منکوب شدن آزادیستیزان و مستبدان در این دوره از خود مسئولیت و تعهد احترامانگیزی نشان میدهند. هر چند که بسیاری از آنها متأسفانه به حزب سوسیالیستی کمونیستی شوروی متمایلند. در این زمان معیارهای شعری دگرگون شده، اهداف، مضامین، رویکردها و انتظارات جدیدی مطرح میشود.
یکی از این گروه «ابوالقاسم لاهوتی» است. شاعری کرمانشاهی که با روزنامة معروف «حبلالمتین» کلکته همکاری داشت و شعرهای وطنی خود را در آنجا چاپ میکرد تا جایی که به شاعر فدایی آزادی معروف شد.
وی در ابتدا به ژاندارمری پیوسته و در آنجا به علت رودررویی خشمگینانه با سوئدیها که متولی ژاندارمری کشور بودند، به اعدام محکوم گردید ولی به خاک عثمانی گریخت و در کنار شاعر انقلابی مشهور طنزسرا، «میرزا علیاکبر طاهرزاده» متخلص و معروف به «صابر» کار شاعری خود را ادامه داد. سپس به کرمانشاه برگشت و روزنامة «بیستون» را منتشر کرد. او جزو افسران انقلابی ژاندارمری بود که قصد کودتا داشت، اما عملیات آنها شکست خورد و به شوروی سابق گریخت.
لاهوتی در عین حال یکی از پیشروان شعر نو ایران است که قبل از نیما یوشیج به شکستن افاعیل عروضی و ادخال مضامین جدید ـ و نوعاً سیاسی ـ در شعر خود اهتمام ورزید. هرچند که هرگز در ایران شهرت و محبوبیت نیافت. وی شاعری سنتشکن بود و روحیهای پر شور و انقلابی داشت، اما در سالهای طولانی اقامتش در تاجیکستان، صبغة تحزّب و علائق سمپاتیک و ارگانیکش را به حزب کمونیست شوروی سابق در آثار خود نشان میداد و شعرش گویای خط مشی سیاسی و حزبی او بود. چیزی که به هرحال مورد علاقة ملت ایران بود.
آثار او هر چند به زبان فارسی (که البته زبان رسمی تاجیکستان هم هست) منتشر میشد، اما رنگ و بوی شدید پرولتاریا و حکومت شوراها را داشت و ملت ایران با آن صبغة نیرومند میهندوستی، کارهای او را بر نمیتافت. این غزل او که مانند بسیاری دیگر از شعرهایش رنگ و بوی سیاسی دارد، از شهرتی بسزا برخوردار است:
غیرتم میکشد اینگونه که پروانه دهد جان
سوزد و خوش بود الحق که چه جانانه دهد جان
ای خوش آن عاشق صادق که به میدان محبت
غرق خون گردد و در دامن جانانه دهد جان
درگه دوست بود خانة آزادی و امید
زنده آن است که در خدمت این خانه دهد جان
گر خزان حمله کند، بندة آن بلبل مستم
که جدایی نکند از گل و در لانه دهد جان
ابوالقاسم لاهوتی که در سال 1305 قمری زاده شده بود، سرانجام پس از یک عمر ماجراجویی و سپس سکونت در شوروی و آموزگاری در مدارس تاجیکستان، در سال 1336 شمسی در مسکو درگذشت؛ در حالی که شهرتش در تاجیکستان بسیار بیش از ایران بود.
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
مقاله
کژتابیهای ذهن و زبان
استاد بهاءالدّین خرمشاهی ـ58
من در منزل غالباً تا مجبور نباشم، گوشی تلفن را بر نمیدارم و شماتت اهل منزل را هم تحمل میکنم. و در توضیح و توجیه عمل و رفتار خود میگویم: هیچ خبری نیست. هیچ وقت نمیگویند چکتان حاضر است. همهاش مقاله یا سخنرانی یا مصاحبه میخواهند. تا زد و یک روز تلفن زد.
من که نزدیک تلفن بودم، بدون فکر و برخلاف عادت همیشگی، بیاختیار گوشی را پس از این که یک دو بار زنگ زد برداشتم. صدای خانمی از آن سوی خط پرسید: آقای خرمشاهی؟ گفتم: بله، خودم هستم. گفت:«چکتان آماده است». قاه قاه خندیدم. و چون خانم منشی مؤدب و خوش خبر، حیران از خندیدن من شده بود، داستان را برایش حکایت کردم که هم او از حیرت بیرون بیاید و هم بنده با توضیح دادن، طبق اخلاق و اتیکت عمل کرده باشم.
*
برای بعضی شعرهای معروف که فقط یک مصراعشان معروف است، گاهی لنگهسازی کردهام. در 5 بیت زیر مصراعهای اول معروف است(و با حروف سیاه میآید) و مصراع های دوم را من ساختهام:
تو مادر مرده را شیون میاموز
به مرغابی شنا کردن میاموز
ره چنان رو که رهروان رفتند
نه خوارج به نهروان رفتند
علاج واقعه قبل از وقوع باید کرد
غروب تا نرسیده طلوع باید کرد
رزق را روزیرسان پر میدهد
راست میآرد دمِ در میدهد
هزار وعدة خوبان یکی وفا نکند
عجب که هیچ کسی حمل بر جفا نکند
*
یک جملة کژتاب دیگر که به کلی کژتابی ها از یادمان نرود: منیژه با هرکس ازدواج میکرد، بدبخت میشد. حالا پیدا کنید منیژه بدبخت میشدیا شوهر جدیدش؟
نظیر این جمله، جملهای واقعی است[و گفتنی است که اغلب جملات کژتاب یعنی بیش از 98 درصد آنها رخ داده و واقعی است و از دیدهها یعنی شنیدهها و خواندههای من برگزیده شده]:
خوب است/ لازم است آدم با کسی ازدواج کند که واقعاً دوستش داشته باشد.حالا معلوم نیست که کی کی را دوست داشته باشد؟
*
به مؤسسهای برای انجام کاری مراجعه کرده بودم و طرف بهانهجویی میکرد. و به منی که همیشه به همه نوع قانون احترام میگزارم، میگفت: «این که میگویید خلاف قانون است». نه هم سرضرب با عصبانیت ولی مؤدبانه از لای دندانهای قروچیدهام گفتم: «قانونتان خلاف است».
*
بنده را به عنوان پیشکسوت نقدنویسی با 320 مقالة نقد کتاب که در عرض 32 سال نوشته بودم، در آبان یا آذرماه 1383 انتخاب کرده بودند. رفتیم به خانة هنرمندان که نهاد محترمی است و سخنها راندند و مقالات و شعرها خواندند تا نوبت به پخش جوایز رسید.
اول اسم من خوانده شد و چقدر از کلمة «پیشکسوت»، احساس پیری کردم و خلاصه آمدم که بروم بالای سن، راه را خبرنگاران و عکاسان و رسانهچیها تنگ کرده بودند. با زحمتی خودم را به بالا رساندم و به آقای وزیر فرهنگپرور ارشاد نزدیک شدم. ایشان از سر لطف و مبالغة دوستانه گفت: ای آقا، ما باید از شما جایزه بگیریم. من هم تشکر کردم و در اشاره به این که با مشکل از پله و آن تنگنا بالا آمده بودم، گفت: «سن چنان بالا رفته که نمیتوانم بروم بالای سن».
دربارة یکی از کتابهایم با یکی از اهل قلم، درگیر انتقاد شدیم. او مقالههای شدید مینوشت و من هم مقالههای جوابیه تند و تیزتر در پاسخش مینوشتم. یکی از بزرگان اهل قلم مرا در محفلی دید و گفت: مناظرة قلمی شما و آقای فلانی را میخوانم. باید جوابش را نمیدادی و خمارش میگذاشتی.
اما خود همین آقا وقتی بر سر یک کلمه که مثلاً «افسانه» درست است یا «اوسانه» با منتقدی بحثش شد، هر کدام یک کتاب در نقد و جواب یا حمله و ضدحمله نوشت. یک دوست دیگر گفت: در این مبارزة قلمی، طرف خیلی رندی کرد و پیروز شد و تو شکست خوردی. گفتم: عادت و سنت ما همین است. اگر از روی ظاهر حکم کنی، هم حضرت علی و هم امام حسین از معاویه و یزید شکست خوردند، اما آرمانشان پیروز شد. و طرف خندید.
ادبیات جهان
جایزه نوبل ادبیات در دستان قصه گوی چینی
محمد رضا حیدرزاده
در مراسمی ویژه،«مو یان»، نویسنده ای که به عنوان نخستین نویسنده از کشور چین به عنوان برنده نوبل ادبیات 2012 انتخاب شده، با حضور در استکهلم جایزه خود را دریافت کرد.
در این مراسم که با حضور کارل گوستاو شانزدهم پادشاه سوئد و جمعی از مقامات سیاسی و فرهنگی برپا شد، مو یان در کنار دیگر برندگان جوایز نوبل امسال، دیپلم افتخار، مدال و سند مالی جایزه خود را گرفت.
مو یان نطق تأثیرگذاری با عنوان«قصه گویان»ایراد کرد که درباره کودکیاش، وطنش و داستانهایش بود. او این نطق را با مادرش و رابطهاش با زمین شروع کرد:
«مادرم سال 1922 به دنیا آمد و 1994 درگذشت. ما او را در باغستان هلویی که در شرق روستا واقع بود، به خاک سپردیم. سال پیش تحت فشار قرار گرفتیم تا گور او را تغییر دهیم و در محلی خارج از دهکده او را دوباره به خاک بسپاریم تا در آن مکان ایستگاه راه آهن ساخته شود. وقتی گور را باز کردیم، دیدیم تابوتش پوسیده شده و پیکر او با زمین مرطوب اطرافش یکی شده است. به همین دلیل ما کمی از آن خاک را برداشتیم، حرکتی نمادین، و آن را در گوری جدید دفن کردیم. همین جا بود که فهمیدم مادرم به بخشی از زمین بدل شده، و وقتی من از مادر زمین حرف می زدم، واقعا داشتم از مادر خودم حرف می زدم.»
وی در ادامه صحبتش از مهربانی ها، مدارا و درک مادرش سخن گفت: «...مادر بیسواد من به مردمی که سواد داشتند محترمانه نگاه می کرد. ما آن قدر فقیر بودیم که تقریباً هیچ وقت نمی دانستیم وعده بعدی غذایمان از کجا به دست می آید، اما او هیچ وقت خواهش ما برای خریدن یک کتاب یا چیزی برای نوشتن را رد نمی کرد...»
یان سپس از فوریه 1976 سخن گفت که 21 ساله بود و به عنوان سرباز به دهکده ای در شمال شرق گائومی فرستاده شد؛ جایی که هم دوست داشت و هم از آن متنفر بود و او را وارد مرحله جدیدی از زندگی اش کرد.
وی در ادامه نطقش از کتاب چهار جلدی«تاریخ مختصرچین» گفت که مادرش با فروش هدیه عروسیاش برای او خرید و بعد درباره پذیرفته شدنش در بخش ادبیات آکادمی هنر در سال 1984 یاد کرد. وی گفت شمال شرق گائومی نخستین بار در«طغیان های پاییزی»توصیف شدوبرای نخستین بار به عنوان یک روستایی احساس کرد جایی وجود دارد که او می تواند آنجا را متعلق به خودش بداند. وی گفت این کتاب را با الهام از ویلیام فاکنر و گابریل گارسیا مارکز نوشت.
مو یان گفت به شدت دریافت که یک نویسنده باید جایی را داشته باشد که تنها به خودش تعلق داشته باشد تا بتواند وارد
حیطه های جدید نویسندگی شود و آثار جدید خلق کند. در این زمینه گفت:«آنچه باید انجام می دادم خیلی ساده بود؛ قصه های خودم را به روش خودم بنویسم. راه من همان قصه گوی سر بازار بود که من با آن آشنا بودم. راهی که پدربزرگم و مادربزرگم و دیگر پیرهای دهکده قصه می گفتند.»
این نویسنده چینی گفت:«یکی از خاله های من شخصیت اصلی جدیدترین رمانم «قورباغه ها» است... ولی تفاوت بین او و خاله قصه خیلی زیاد است.» او همچنین از شخصیت های مهمی که برای خلق قصه هایش از آنها الهام گرفته است، سخن گفت و افزود:«چالش بزرگ من برای نوشتن رمان زمانی بود که به واقعیت های اجتماعی مربوط می شد؛ مانند «ترانه های سیر» و نه به دلیل این که از انتقاد گسترده از بخش های تیره اجتماعی هراس داشتم، بلکه به این دلیل که از لحاظ حسی متنفر بودم و می ترسیدم که اجازه بدهم مسایل سیاسی وجه ادبی کار را تحت تأثیر قرار بدهد و بیمناک بودم که رمان به سمت رپرتاژی از مسایل و رویدادهای سیاسی سوق یابد. به عنوان عضوی از اجتماع، یک رمان نویس جایگاه و دیدگاه های خودش را دارد اما وقتی دارد می نویسد، باید از موضعی انسانی و بر مبنای آن بنویسد. فقط به این شکل ادبیات می تواند نه تنها از رویدادها سرچشمه بگیرد، بلکه آنها را انتقال دهد. نه فقط بر مسایل سیاسی تمرکز کند، بلکه بزرگتر از سیاست باشد.»
مو یان،با نام اصلی گوآن مویه، پنجم مارس سال 1955 در گائومی، استان شاندونگ چین به دنیا آمد.او نویسنده رمان و داستان کوتاه است و به دلیل داستانهای نوآورانه، تخیلی و توهمآفرینش در دهه 1980 به شهرت رسید.
یان در زادگاهش دوران دبستان را گذراند، اما کلاس پنجم بود که درگیریهای انقلاب فرهنگی چین موجب شد تحصیل را موقتاً رها کند. او سالها به کشاورزی مشغول بود و از سال 1973 در کارخانهای مشغول به کار شد. یان سال 1976 به ارتش آزادی بخش مردم پیوست و از سال 1981 داستاننویسی را شروع کرد.
او بعداً در فاصله 1984 تا 1986 در آکادمی هنر ارتش آزادی بخش مردم ادبیات خواند و داستانهای «تُرُب قرمز روشن»، «انفجارها» را در همین دوران منتشر کرد.
رمان تاریخی عاشقانه یان به نام«ذرت سرخ» سال 1986 منتشر شد و بعداً به همراه چهار داستان کوتاه دیگر با عنوان«خانواده ذرت سرخ» به چاپ رسید. این کتاب برایش شهرت بسیاری به همراه داشت؛ به ویژه وقتی ژانگ ییمو، کارگردان بنام چینی در اولین گام خود به عنوان فیلمساز، اقتباسی از این داستان را ساخت. ییمو سال 2000 فیلم «دوران خوشی» را براساس رمان دیگری از او به نام «شیفو» ساخت.
مو یان در داستانهای بعدی خود رویکردهای مختلفی از جمله داستان افسانهای، داستان واقعگرا، داستان طنز و عاشقانه را امتحان کرد، اما نشان همیشگی آثار او انسانگرایی شورانگیز آنهاست.
رمان«چکامههای سیر» و مجموعه آثارش به نام«مجموعه آثار مو یان» به ترتیب در سالهای 1989 و 1995 منتشر شدند.
مو یان در میان داستانهایی که در کتاب دوم چاپ شده بود، بیش از همه،«جمهوری شراب» را میپسندید که با استقبال هم روبرو شد. او در سال 1995 با رمان «Fengru Feitun» جنجال بسیاری به پا کرد و دولت کمونیست چین که هیچ وقت دل خوشی از مو یان نداشت، به شدت به این کتاب تاخت.
حتی ارتش آزادیبخش مردم از مو یان خواست تا نامه سرگشادهای علیه کتاب بنویسد و از تجدید چاپ آن جلوگیری کند. با این حال، نسخههای قاچاق کتاب در بازار سیاه به شدت به فروش رفتند.
او در یک سخنرانی که در دانشگاه آزاد هنگ کنگ ایراد کرد، درمورد نام مستعارش (به معنای «ساکت باش») گفت: زمانی که اولین رمانش را نوشت، این نام را انتخاب کرد. چراکه در چین معروف بود به رُکگویی و این امر را کسی نمیتوانست در چین تاب بیاورد. او هم این نام را انتخاب کرد تا همیشه یادش باشد که زیاد سخن نگوید وساکت باشد.
مو یان سال 1997 از ارتش آزادیبخش مردم جدا شد و به عنوان سردبیر دریک روزنامه فعالیت خود را از سر گرفت و در این دوران زادگاهش که روستایی کوچک بود، محل وقوع ماجرای داستانهایش شدند.
او بارها اعلام کرده که به شدت تحت تأثیر ویلیام فاکنر نویسنده آمریکایی و میناکامی تسوتومو، یوکیو میشیما و اوئه کنزابورو(هر سه نویسنده اهل ژاپن) است. منتقدان تأثیر رئالیسم جادویی آثار گابریل گارسیا مارکز بر یان را انکارناپذیر میدانند.
آخرین کتابهای مو یان عبارتند از:«شیفو»(2000)، «شکنجه سندل چوبی» (2001) و «زندگی و مرگ مرا خسته میکنند»(2006) که آخری در 43 روز نوشته است.
پیتر اینگلاند، رئیس آکادمی سوئد، پس از انتخاب مو یان گفت: وی شیوه نوشتاری بسیار خاصی دارد؛ به گونه ای که اگر نیم صفحه از آثار وی را بخوانید، فوراً تشخیص می دهید که نویسنده اش، مو یان است.
در تقدیرنامه کمیته نوبل آمده است که ترکیب خیال و واقعیت در آثار این نویسنده یادآور نوشته های نویسندگان بزرگی چون ویلیام فالکنر آمریکایی و گابریل گارسیا مارکز کلمبیایی است.
معروف ترین اثر این نویسنده چینی در میان خوانندگان غربی، کتاب«ذرت سرخ» است که سختی ها و دشواری های زندگی کشاورزان چینی را در اوایل دوره حاکمیت کمونیست ها در این کشور نشان می دهد. از دیگر آثار معروف وی می توان به «جمهوری شراب» اشاره کرد.
به گزارش خبرگزاری رویترز از استکهلم، هاروکی موراکامی، نویسنده ژاپنی نیز به عنوان یکی دیگر از نامزدهای کسب جایزه نوبل ادبیات برای سال 2012 مطرح شده بود.
مو یان با حضور در دانشگاه آیوای آمریکا با مجله داخلی این دانشگاه گفتوگویی انجام داده است که متن آن میخوانیم:
*«مو یان»، یک اسم مستعار است. میشود برای ما بگویید که این اسم به زبان چینی و برای خودتان چه معنا و مفهومی دارد؟ آیا وقتی زندگی خودتان و همچنین زندگی کشورتان را روایت میکنید، استفاده از اسم مستعار کمکی به شما میکند؟
-«مو یان» به زبان چینی یعنی حرف نزن! من سال 1955 به دنیا آمدم. در آن زمان، زندگی مردم چین حالت عادی نداشت. به همین دلیل هم پدر و مادرم به من میگفتند بیرون حرف نزن. اگر بیرون حرف بزنی و چیزهایی را که در ذهنت هست بیان کنی، به دردسر میافتی. بنابراین به حرفهایشان گوش میدادم و هیچ چیز نمیگفتم. وقتی نوشتن را شروع کردم، پیش خودم فکر کردم که هر نویسنده بزرگی باید یک اسم مستعار داشته باشد. یادم افتاد که پدر و مادرم به من میگفتند بیرون میروی،حرف نزن. بنابراین
«مو یان» را به عنوان اسم مستعار برای خودم انتخاب کردم. البته الان داشتن این اسم مستعار جنبه طنزآمیز پیدا کرده؛ چون دیگر هر جا که باشم، حرفم را میزنم!
* نویسندگی حرفهای شما درست پس از پایان انقلاب فرهنگی شروع شد. این دوره جدید برای چهرههای فرهنگی و برای شما چه معنا و مفهومی داشت؟
- اگر این دوره جدید در چین به وجود نمیآمد، نوشتههای من هم به وجود نمیآمد. دوره اصلاحات و فاشگویی که در دهه 1980 رخ داد، به من این فرصت را داد که تعداد زیادی کتاب بنویسم. نویسندگان چینی تا قبل از سال 1980 بشدت تحت تأثیر نویسندگان شوروی بودند.
در مجموع باید بگویم که از دید من، دوره اصلاحات و فاشگویی، رخداد بزرگی در تاریخ چین بود.
* بعضی وقتها آثار شما را رئالیسمِ جادویی توصیف میکنند و شما را به نویسندگانی مثل فرانتس کافکا ربط میدهند. شما در عین حال به عنوان یک رئالیسم اجتماعی شناخته میشوید؛ رئالیسم اجتماعی در ادبیات آمریکایی ممکن است یادآور تأثیر نویسندگانی چون ویلیام فاکنر و جان اشتاینبک باشد. یا شاید هم بهتر این باشد که پیوند شما با آثار کلاسیک چینی را مورد بحث قرار دهیم؟
ــ به نظر خودم، سبک من در نویسندگی به سبک ویلیام فاکنر نزدیک است. من از کتابهای او خیلی چیزها یاد گرفتم. داستانهایی که فاکنر مینوشت، نشأتگرفته از زادگاه و منطقه روستایی خودش بود. در زمستان سال 1984 و در شبی که برف شدیدی میبارید، کتابی از ویلیام فاکنر به نام «خشم و هیاهو» را قرض گرفتم. این کتاب را یک مترجم بسیار مشهور چینی ترجمه کرده بود.
او در داستانهایش کشوری را ایجاد کرد که نمیتوانید روی نقشه جهان پیدایش کنید. با این که این کشور خیلی کوچک است، ولی یک کشورِ نمونه است. این نکته باعث شد من بفهمم که اگر قرار باشد نویسندهای خودش را تثبیت کند، باید جمهوری خودش را راه بیندازد.
فاکنر کشور خودش را خلق کرد و من هم یک روستا در منطقه شمالشرقی چین خلق کردم که براساس زادگاه خودم شکل گرفت. من در واقع یک قلمرو برای خودم خلق کردم. بعد از خواندن آثار فاکنر به ذهنم خطور کرد که تجربیات و زندگی خودم در آن روستای کوچک، همگی میتوانستند به داستان و ادبیات تبدیل شوند.
اعضای خانواده، آشنایان و ساکنان روستایم همگی میتوانند شخصیتهای داستانیام باشند. ولی سبک من در نویسندگی، ترکیبی از تأثیرات مختلف است.
من در یک منطقه روستایی بزرگ شدم و تا بیست و چند سالگی در آنجا زندگی کردم. کسانی که قصههای عامیانه میگفتند،خیلی بر من تأثیرگذاشتند.داستانهایی که مادربزرگ، پدربزرگ و سایر آدمهای مسن و پدرم و مادرم برایم تعریف میکردند، بعدها به منابع کاریام تبدیل شدند. سفر به غرب و رؤیای اتاق سرخ هم آثار کلاسیک ادبیات چین بودند که بر من خیلی تأثیر گذاشتند.
* رمانهای شما در نقطه مقابل تاریخ قرار دارند. خودتان را در ارتباط با تاریخ چگونه میبینید؟
ــ کارهای اولیهام، زندگی در چین دهه 1930 را توصیف میکنند. با این که من داستانهایی از تاریخ چین را مینوشتم، مثل یک شخص مدرن در مورد گذشته فکر میکردم. تاریخ در رمانهای من پر از شخصیتهای خودم است. داستانهای من به هر حال تفاوتهایی با تاریخ داشتهاند. خوانندگان من قرار است داستان بخوانند و نه تاریخ؛ تاریخ خشک.
***
به گزارش نیویورک تایمز، مو یان از زمان انتخاب شدنش با نقدهای بسیار روبه رو شد و هرتا مولر نویسنده آلبانیایی – آلمانی و برنده نوبل ادبیات 2009 انتخاب او را فاجعه خوانده بود.
لیائو یی وو، نویسنده چینی ساکن آلمان، به مجله اشپیگل گفت که از انتخاب او شگفت زده شده و این خبر برای او مثل خوردن یک سیلی به صورتش بود. او مو یان را شاعری دولتی خواند.
همچنین«یی دو»یکی از اعضای مرکز قلم چینی های مستقل هم که مرکزی ادبی و غیردولتی است، درباره انتخاب او گفت: در چند روز اخیر او مدام از سانسور دفاع کرده است و بعد در نطق سخنرانی خود درباره داستانسرایی صحبت می کند تا دولت چین را تطهیر کند. اما یکی دیگر از اعضای این مرکز که نخواست نامش فاش شود، در دفاع از یان گفت،این نخستین بار است که یک چینی غیرمخالف، برنده نوبل می شود و این تقصیر مو یان نیست که
رسانه های دولتی از او تجلیل می کنند. اشاره او به لیو ژیائوبو است که سال 2010 به عنوان برنده جایزه صلح نوبل انتخاب شد و با حکمی 11 ساله در زندان به سر می برد.
در همین حال و در مقابل همه انتقادهایی که از مو یان
می شود، مارتین والسر،نویسنده 85 ساله آلمانی که به عنوان یکی از نویسندگان سرشناس آلمان شهرتی جهانی دارد؛ به دفاع از
مو یان برخاست و به اشپیگل گفت که هرگز چنین ادبیاتی را از هیچ نویسنده دیگری نخوانده است. او گفت که هیچ نویسنده دیگری به این شکل تاریخ را در طرحی امروزی ارائه نکرده است. والسر با تأکید بر این که کار او یکسره ادبیات است، اما در عین حال اطلاعاتی را درباره کشورش و گذشته آن بیان می کند، گفت:«مو یان همه چیزهای تاریخی را با جزئیاتی تأثیربرانگیز بیان می کند؛ نه به عنوان یک بیانیه بلکه به عنوان یک متن ادبی تأثیرگذار.» و به این ترتیب از انتخاب وی دفاع کرد.
والسر گفت:«اگر ما می خواهیم از ادبیات امروز چین صحبت کنیم، باید اول از همه، آثار مو یان را بخوانیم که به نظر من همسطح آثار فاکنر است.»
پیتر انگلوند، دبیر جایزه نوبل ادبیات در آکادمی سوئد گفت: انتخاب برنده نوبل به سیاست ربطی ندارد و به شایستگی های ادبی نویسنده مربوط می شود. او افزود: این حرف به این معنی نیست که ما به ادبیات به عنوان یک چیز غیرسیاسی نگاه می کنیم و یا این که نویسنده منتخب امسال ادبیات سیاسی ننوشته است.
انگلوند افزود: شما می توانید هر یک از کتاب های مویان را باز کنید و ببینید که چقدر انتقادی به مسایل نگاه کرده و تاریخ چین و چین معاصر را چگونه در آثارش ارائه کرده است.
بخشی از نطق مو یان که با عنوان «قصه گویان» در مراسم اهدای جایزه ایراد شد، در اختیار مطبوعات قرار گرفت. او در این بخش می گوید: برای یک نویسنده، بهترین راه برای حرف زدن، نوشتن است. شما می توانید هر چیزی را که من می خواهم بگویم، در کتاب هایم پیدا کنید... .
معرفی مجموعه شعر «از دفتری به همین نام» /امین مرادی/انتشارات افراز /1390
پرسههایی که از ادامه میآیند
اکبر اکسیر
شعر، خوابی است که مجسم میشود ما را. به هزار توی ابرهای مهاجر میبرد، از لابلای برگها عبور میدهد، بر ململ کلمه میپیچد، به ماورای خیال میکشاندمان و بر سنگفرش فاجعه مینشاندمان و آنگاه که زندگی سر چهار راهها منتظر سبز شدن است، ما را از فرش به عرش میبرد.
حسی غریب، شگفت و شگرف، سراپای ما را پر میکند. فرشته میشویم.
در عنفوان فرشتگی غوطه میخوریم. سبکبال و فارغ از صلابت اندوه، پر میزنیم.
راستی امروز چندمِ درد است؟ شعر، شیطنت روح است در آستانة ایمان و شاعران پیامآوران شعور و دانایی؛ کاربران شکوه و زیبایی و باغهای معلق اندوهند.
باید نسیم بود و گذشت. برگ بود و گریخت. درخت بود و به گل نشست. در فصل فصل آشوب رنگها، بارانی از ترانه بود.
وای، چه لذت غریبی است خیس در زیر چتر باران، گهگاهی به افق آستارا؛ به قول شاملو: «یله بر نازکای چمن رها شده باشی / پا در خنکای شوخ چشمهای و زنجیره، زنجیره بلورین صدایش را ببافد...». آخ، چه طراوتی دارد این دیو سرشت ابر بر پشت، آن هنگام که گریه میدهد ساز...
*
خیلی معذرت میخواهم اگر شاعرانه شروع کردم و احساساتی شدم. از شما چه پنهان، هر مجموعهای که میخوانم، غرق در حال و هوای آن میشوم. پایم از خاک کنده میشود. سرم به افلاک میخورد. شعرهای بلندی خواندم از دفتری به همین نام، سرودة «امین مرادی» که انتشارات افراز منتشر کرده است.
این دفتر شعر از بخشهای سه گانه تشکیل شده؛ از منهای درهم / از خوابها / از... از قسمت خوابها، خواب چهارم را با هم میبینیم:
بادها میآیند، میروند / مثل مرگ که راهِ رفته را / بهتر از تو میداند. / قبول کن، غمی که از درخت میافتد ادامه برگیست / که از فصلها به تو نزدیک تر است / مثل خاطرات / آنقدر دوره خواهی شد / تا دوباره سر از این قاب / با لبخندی از سالهای دور در آورده باشی / باید از این به بعد / فکر کودکی باشم / که به تو میرسد.
*
شعرهای نسبتاً بلند امین مرادی، روان و ساده و صمیمی به پایان میرسند. در مورد چنین شعرهایی نمیتوان حکم صادر کرد که روایت است و زبانش به دهة شصت میرسد. چرا که یک شعر بلند را میتوان با یک سطر کوتاه نجات داد. در این شعری که با هم دیدیم، شروع دلپذیر شعر مثل فیلمهای شاعرانة «پاراجانوف» خیلی طبیعی بر جان مینشیند و خیلی طبیعی ادامه مییابد. هر سطر به کمک سطر دیگر، ما را به انتها میکشاند، اما این سطر در ذهن میماند: «غمی که از درخت میافتد!»
بر شاعران جوان واجب است که در اجرای شعرهای خود این توجه خاص را داشته باشند که سادگی محض هم میتواند درونهای پیچیده در تصاویر بکر داشته باشد تا نمرة قبولی از اهل نظر بگیرد.
*
امین مرادی در بخش اول، شعرهای بلندش را بر منظر کتاب آویخته تا گفته باشد که:
نترس! تابلوها، خوابهایی میبینند / که به هیچ یک از این درختها نرفته باشیم.
او با این فرم و با این ساختار، به زبان طبیعی شعرش رسیده است. اگر گهگاه به روال شکنی تن میدهد و از نُرم سطرها عدول میکند و از طبیعت کلام میگذرد، تأثیر تجربیاتی است که از امواج مختلف گرفته است.
برای امین مرادی، با این سن کم و تجربه گرانقدر، نمیتوان نسخه پیچید، اما میتوان دوستانه از او خواهش کرد که خودش باشد و حرف دلش را با فرم دلخواه بنویسد و هرگز سادگی بیان را از یاد نبرد:
از مرگ که بگذریم / ساعتی در بیداری خواهیم نشست / و درختها را یاد میکنیم.
*
در بخش نهایی این مجموعه، شعرهای کوتاه مرادی آمده است. شعرهایی فلسفی و عمیق که با تمام کوتاهی ، رنگ و بوی موج نو دارد:
* از این قبر تا گورستان بعدی / پلاک خانهمان / حرفها را / به انتظار نیامدنی / از حرف میگرفت.
* ته این سیگار را که در بیاورم / به تو میرسم
* تعجیل تو / درختها را / در ادامه میبرد / گاهی که فصلها / با برف ردیف میشوند.
*
«از دفتری به همین نام»، سرودة امین مرادی، دفتر تجربههای شاعرانهای است که به جستجوی زبان مستقل آمده است. به جستجوی شعر فاخر با پیامی فلسفی و حسی قوی از ادراک. سایههایی که به دنبال صاحبان خود میگردند.
امین مرادی در پیچهای خطرناک و گردنههای صعبالعبور سهل ممتنع با دنده سنگین حرکت میکند.
چشم بر تابلوهای راهنمایی دارد، اما نگرانی من از این است که به قول آن شاعر آمریکایی، آنقدر مبهوت تابلوها باشد که دره را نبیند!
مرادی بیفلسفه آب مینوشد، اما منطق درخت را میفهمد. او میتواند از امیدهای شعر آیندة ما باشد، اگر دست از تکرار تجربههای دیگران بردارد و خود را از همین دفتر، آن هم از بخش سوم آن، ادامه دهد. از بخش از...
* به گروهی از درختها رفتهام / مثل پدر بزرگ / که با گروهی از درختها رفت.
*
از اینها که بگذریم میرسیم به مخاطب شعر امروز که این دفتر را بخواند و در شعرهای آن تعمق کند و تلاش شاعری جوان را پاس بدارد. به امیدی که شاعران برتر فردا از بین این نامها ظهور خواهند کرد:
از اینها که بگذریم / بیداری میماند / طعم سیب / و پرسههایی که از ادامه میآیند... شب بخیر!
گفتاری گذرا پیرامون شعر متعهدانه ایران
شعر فریاد شعر اعتراض
سید محمود سجادی ـ31
عشقی دسیسه و نمایشنامه جمهوریت رضاخانی را ابداً قبول نداشت و به شدت با آن از در مخالفت در آمد. در این ارتباط منظومة مفصلی دارد به نام «جمهورینامه» که عامة مردم از روی طنز و تسخر و بیاعتقادیشان نسبت به جمهوریت مندرآوردی رضاخانی به آن «جمبولینامه» میگفتند. این منظومة سیاسی به صورت شبنامه منتشر و بین مردم توزیع شد که تا مدتها در میان مخالفین رضاخان دست به دست میگشت و خشم دولتیان و نظمیة رضاخانی و ایادی او را بر میانگخیت. شروع این منظومه چنین است:
ترقی اندر این کشور محال است
که در این مملکت قحطالرجال است
خرابی از جنوب و از شمال است
بر این مخلوق آزادی و بال است
دریغ از راه دور و رنج بسیار
میرزادة عشقی آنقدر نماند که بتوان آثارش را از نظر شعر و شاعری مورد بررسی قرار داد و ما نمیدانیم که اگر بالفرض میماند، چه آیندهای در پیش داشت. آیا همچنان وفادار به آرمانهای انسانی و ملی خود باقی میماند، یا به جناحهای قدرت متمایل میگشت. به هر حال او شاعری بود که باید فدایی ملتش نامید و نقطة تیرهای در پروندهاش دیده نمیشود:
من عاشقم دلیل من این قلب چاک چاک
در دست من جز این سند پاره پاره نیست
در یک برهه از این زمان، جلوهها یا بهتر بگویم سایه روشنهای ادبیات کارگری و به تبع آن شعر کارگری، در عرصة ادبیات منظوم و مردمی ایران دیده میشود. در دوران قاجاری به خاطر بورژوازی حاکم بر جامعه و بیرنگ بودن اجتماعات کارگری و فقدان کارگر و هستههای شناخته شدة کارگری، طبعاً نمیتوان فصل مشخصی در این باره ارائه نمود ولی پس از انتقال قدرت از دودمان قاجار و بر سر کار آمدن رضاشاه و تشکیل حزب توده و نفوذ آنها در کارگران صنعت نفت در مناطق نفتخیز بخصوص آبادان با نمودی مشخص از شعر کارگری یا طرفدار کارگران که اصولاً برخاسته از مانیفست حزب سوسیالیستی کمونیستی توده بود، مواجه میشویم.
شعر فرخی یزدی که قبلاً از او صحبت شد، در این ردیف قرار میگیرد. شاعران عصر بیداری، شاعران پس از نهضت ضد استبدادی مشروطه و منکوب شدن آزادیستیزان و مستبدان در این دوره از خود مسئولیت و تعهد احترامانگیزی نشان میدهند. هر چند که بسیاری از آنها متأسفانه به حزب سوسیالیستی کمونیستی شوروی متمایلند. در این زمان معیارهای شعری دگرگون شده، اهداف، مضامین، رویکردها و انتظارات جدیدی مطرح میشود.
یکی از این گروه «ابوالقاسم لاهوتی» است. شاعری کرمانشاهی که با روزنامة معروف «حبلالمتین» کلکته همکاری داشت و شعرهای وطنی خود را در آنجا چاپ میکرد تا جایی که به شاعر فدایی آزادی معروف شد.
وی در ابتدا به ژاندارمری پیوسته و در آنجا به علت رودررویی خشمگینانه با سوئدیها که متولی ژاندارمری کشور بودند، به اعدام محکوم گردید ولی به خاک عثمانی گریخت و در کنار شاعر انقلابی مشهور طنزسرا، «میرزا علیاکبر طاهرزاده» متخلص و معروف به «صابر» کار شاعری خود را ادامه داد. سپس به کرمانشاه برگشت و روزنامة «بیستون» را منتشر کرد. او جزو افسران انقلابی ژاندارمری بود که قصد کودتا داشت، اما عملیات آنها شکست خورد و به شوروی سابق گریخت.
لاهوتی در عین حال یکی از پیشروان شعر نو ایران است که قبل از نیما یوشیج به شکستن افاعیل عروضی و ادخال مضامین جدید ـ و نوعاً سیاسی ـ در شعر خود اهتمام ورزید. هرچند که هرگز در ایران شهرت و محبوبیت نیافت. وی شاعری سنتشکن بود و روحیهای پر شور و انقلابی داشت، اما در سالهای طولانی اقامتش در تاجیکستان، صبغة تحزّب و علائق سمپاتیک و ارگانیکش را به حزب کمونیست شوروی سابق در آثار خود نشان میداد و شعرش گویای خط مشی سیاسی و حزبی او بود. چیزی که به هرحال مورد علاقة ملت ایران بود.
آثار او هر چند به زبان فارسی (که البته زبان رسمی تاجیکستان هم هست) منتشر میشد، اما رنگ و بوی شدید پرولتاریا و حکومت شوراها را داشت و ملت ایران با آن صبغة نیرومند میهندوستی، کارهای او را بر نمیتافت. این غزل او که مانند بسیاری دیگر از شعرهایش رنگ و بوی سیاسی دارد، از شهرتی بسزا برخوردار است:
غیرتم میکشد اینگونه که پروانه دهد جان
سوزد و خوش بود الحق که چه جانانه دهد جان
ای خوش آن عاشق صادق که به میدان محبت
غرق خون گردد و در دامن جانانه دهد جان
درگه دوست بود خانة آزادی و امید
زنده آن است که در خدمت این خانه دهد جان
گر خزان حمله کند، بندة آن بلبل مستم
که جدایی نکند از گل و در لانه دهد جان
ابوالقاسم لاهوتی که در سال 1305 قمری زاده شده بود، سرانجام پس از یک عمر ماجراجویی و سپس سکونت در شوروی و آموزگاری در مدارس تاجیکستان، در سال 1336 شمسی در مسکو درگذشت؛ در حالی که شهرتش در تاجیکستان بسیار بیش از ایران بود.